تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

چند خاطره از اواخر ماه چهاردهم

* پنج شنبه شب بعد از کنکور دایی محمود(6تیر) 4تایی با دایی رفتیم مسجد بقیه الله که تازه ساخته شده. مسجد فوق العاده زیبایی بود. با یه صحن بزرگ شبیه مصلای حرم حضرت معصومه(س). شما هم که عشق بدو بدو فضا هم که بزرگ تا رسیدیم شروع کردی به دویدن. بین خانوم ها و آقایون پرده کشیده بودن و سطحش یه خورده بالاتر از زمین بود. اولش میرفتی سر مسجد دور میزدی میرفتی سراغ بابا و دایی ولی بعد کشف کردی که از زیر پرده بیایی. قربون اون هوشت برم که تا میرسیدی به پرده چهاردست و پا میرفتی که به پرده نخوری بعد با یه ذوق همراه با جیغ میومدی اینور سر نماز عشا تو مسجد فقط صدای روحانی و جیغ و خنده دخملی من میومد. اینــــــــــــــــقدر حرص خوردم گفتم نماز تموم بشه پرتمون ...
11 تير 1392

وروجک چهارده و نیم ماهه ما

واقعا یکی از معجزات خداست که یه فسقلی یکسال و دو سه ماهه با کمتر از 10 کیلو وزن چنان انرژی به یه خونواده میده که از یه دختر عموی بابایی10 ساله تا پدربزرگ پدری 80 و چندساله را از ته دل میخندونه و همه را شیفته خودش کرده که اگه یه روز نبیننش کلی دلتنگش میشن و زنگ میزنن حالش را میپرسن شیرین کاریهاش زیادن اینا را فعلا یادم میاد: * وروجک مامان همه اعضای بدنش را بلده ها مثلا بهش بگی دستا بالا!جفت دستا تا آخر میان بالا یا موهات را شونه کن میره شونه برمیداره موهاش را شونه میکنه!ولی اینقدر ناقلاست که همینجوری بپرسیم دستت کو؟ چشمت کو؟و... نمیگه!!!تنها وقتی که جواب سوالهام را میده موقع شیرخوردنه!!!!تمام اعضای بدنش : دست،پا،چشم،گوش،مو،دماغ،دهن،زبون...
5 تير 1392

محبت

یکی از این کتابهایی که برای تربیت کودک گرفته ام چندماهی است توی کیفم جا خوش کرده تا وقت بیکاری بخونمش. حدود 100 صفحه دارد ولی فکرکنم هنوز 50 صفحه اش را نخوانده ام و این برای منی که 1000 صفحه کتاب(هری پاتر در دوران نوجوانی) را چند ساعته میخواندم یعنی فاجعه!!!!!!!! یکی از مطالب کتاب راجه به یاد دادن محبت به کودکان بود: اینکه با نی نی بشینی و با عروسکها حرف بزنی: مثلا بگی ببعی چقدر خوشگلی! چقدر نرم و نازی!!! یا سارا خانوم خوشگل چه موهایی داری بیا موهات را شونه کنم و یا دارا جونم چقدر دوست دارم بوست کنم و بوس کنیم نازی کنیم و... ...(حرفهای مادر و دختری ما با عروسکها) این سارا و دارای دخملی که عیدی مبعث بودن شده اند نوه های ما!!اینقدر تسنیم دوس...
4 تير 1392

خدای رازق، پیامبر رحمت، امام رئوف

1- دوشنبه 6خرداد: قرار است سایت رجا فروش قطارهای ویژه تعطیلات اواسط خرداد را باز کند. به چند نفری سپرده ایم.بعد از تلاشهای بسیار و هنگ کردن سایت و... تنها بلیط برگشت را داریم!!! دوستان قول داده اند که در کنسلی ها بلیط جور کنند. 2- یک شنبه 12 خرداد: در کلاسهای عقیدتی نشسته ام، به مشهد فکر میکنم. قرارمان به رفتن مشهد 13-14 خرداد بود ولی هنوز بلیط جور نشده است. حاج آقا راجع به آیه قرآن(انّ الله هو الرزاق) توضیح میدهد: این آیه پنج تاکید دارد بر رزاق بودن خدا. حاج آقا میگوید من سالهاست به این آیه اعتماد کردم و جواب گرفته ام، اصلا نگرانی راجع به رزق و روزی ام ندارم. یاد خودمان میوفتم: شروع زندگیمان بدون حتی ریالی پس انداز و حالا که شکر خدا چیزها...
21 خرداد 1392

من بچه شیعه هستم...

من بچه شیعه هستم: از حدودای هشت ماهگی ام یاد گرفتم بعد از غذاخوردن دستام را ببرم بالا و خدارا شکرکنم. نماز را دوست دارم، هرکس نماز بخونه بدو بدو میرم کنارش می شینم(نی نی تر که بودم چهاردست و پا ) کتابهای دعای سجاده ها را برمیدارم ورق میزنم بعد هم بوسشون میکنم البته تسبیح را هم برمیدارم می اندازم دورگردنم راه میوفتم دور خونه وقتی صدای صلوات را می شنوم لب هام را بیصدا تکون میدم(انقدر بامزه که همه میخوان بخورن منو ) موقع مداحی ها سینه و دست میزنم(با توجه به لحن غمناک و شاد سینه یا دست البته بعضی وقتها هم جابه جا میشن خوب ) صدای اذان و قرآن را که میشنوم دستم را میذارم رو گوشم که انگاری دارم باهاش میخونم اینجاها هم رفتم زیارت: اما...
12 خرداد 1392

فواید یک ویروس

در فواید یک ویروس بدجنس که ابتدا یک دخمل ناز 13 ماهه و نیمه را مبتلا به ا س ه ا ل ا ل و ا س ت ف ر ا غ  شدید کرد و بعد مامانش را به نوعی دیگر به طوری که دکتر به مامانش 4 عدد آمپول داد و 2 روز مرخصی استعلاجی این است که در روز دوم که مامان که یه کم حالش بهتر شده و خودش دخملش را نگه میداره، دوتایی با هم کلی بازی های مادر دختری میکنن: 1- صبح باهم به به درست میکنن(همون فرنی) و موقع درست کردن مرتب با هم به به میگن و بعد سر سفره میشینن و باهم صبحونه میخورن!هرچند دخترک 3-4 قاشق بیشتر نخورد 2- با شیشه آب دخترک(همون لیوان آموزشی) به سر و صورت و لباس و تن همیدگر آب می پاشند و بلند بلند میخندند 3- باهم به دد میروند. به همراه صرف بستنی برای د...
7 خرداد 1392

عکسهای ماه سیزدهم

تو پست قبلی یه سری عکس گذاشتم، خیلی زیاد بودن!بقیه اش را تو این پست گذاشتم روز بعد از تولد ************* عاشق این کمک کردنهاشم()جارو میکشیدم بالش هارا برام جابه جا میکرد تو خونه **********************8 همچنان عشق دمپایی ************************* خیلیییییی این عکس را دوست دارم....سرت را گذاشته بودی رو پاهام... ***************** سمنوپزون: تسنیم و عصای باباحاجی ****سه چرخه سواری به سبک تسنیم ********************     ...
28 ارديبهشت 1392

سیزده ماه و یک هفته

گل خوشگل مامان، بالاخره دارم برات مینویسم. هرچند الان هم کلی کار رو سرم ریخته...امان از این اعتبار بخشی بیمارستانها که تو این چند وقته حسابی همه را خسته کرده...هفته بعد هم قراره بیمارستان ما را بیان بازدید و من هم مسئول اعتباربخش قسمت خودمون هستم و خوب خیلییییییی کار دارم..... هفته قبل هم که سیزده ماهگی ات بود، میخواستم بیام برات بنویسم که اون اتفاق انگشتم نذاشت!!!! الان هنوز تو آتل باید باشه((شاید تو یه پست نوشتم چی شد) خوب اینا دلایل تاخیر در نوشتنم خوب فکر کنم امروز هم نتونم عکسهات را بذارم ولی یه کم مینویسم از حیوونها اینها را بلدی: شعر ببعی که گفته بودم گاوه میگه: ماااااا کلاغه میگه : گار(همون قار خودمون ) ما: تسنیم خانوم ...
27 ارديبهشت 1392