تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

بدون عنوان

1-  ظهر ،جاده شمال، مسابقه حدس زدن حیوانات تسنیم: یه حیوون بگید که شب که می خواد بخوابه خالش را در میاره میره تو لونه اش؟؟؟؟ من و بابا صدرا هی فکر کردیم و ولی چیزی به ذهنمون نرسید هرچی هم گفتیم گفتی غلطه من: حالا جواب را بگو تسنیم: یه مارمولک جدید 2- خانه روستایی گیسوم ،شب موقع خواب و تسنیمی که حوابش نمیاد تسنیم: بابا موبایلت را میدی بهش نیاز دارم؟ من بلند بلند از حرفش می خندیدم تسنیم: به من نخند . این کارت خجالت آوره ...
21 مرداد 1394

چند خطی از بابا

دختر گلم سلام ماشاالله تو خیلی زود بزرگ میشی و مایی که از نزدیک میبینیمت اینو خیلی احساس نمیکنیم اما تو این چند روز احساس کردم بزرگ شدنت رو با رفتارهایی که داری ،با مدل حرف زدنت و اون استدلال هات که بی نظیره، یه وقتایی مامانت بهم میگه اینقدر سر به سر ت نذارم اما مگه میشه!!!!!امسال فکر کنم دیگه معنی روزه رو خوب فهمیدی ولی اینقدر که مهربونی هرچی میخوای بخوری باید با ما تقسیم کنی  و وقتی یادآوری میکنیم که روزه هستیم تو میگی باشه شب بخور!!!!!!!خودتم چند روزه کله گنجشکی روزه میگیری  الهی خدا همیشه یاورت باشه!!!!! امیدوارم بتونم هر چند روز یه بار بازم برات بنویسم تا تو روزهایی که بزرگتر شدی و خوندن یاد گرفتی یاد این روزها...
2 تير 1394

حرفهای قلنبه سلمبه

* - مادربزرگم! پدرم کجاست؟ مامان جون با حالت خیلی متعجبانه: پدرت کیه؟ - بابا صدام(همون صدرا) را میگیم دیگه! * سفره شام را انداخته ایم همگی دور هم نشسته ایم.تسنیم: باباحسین ما خانواده هستیم؟ توضیح اینکه من هیچگاه براش مفهموم خانواده را نگفته ام. احتمالا از سی دی های با نی نی یاد گرفته * تسنیم به خاله آسیه: شما آرامش درون نداری؟ خاله: آخه تو فسقلی میدونی آرامش درون چیه؟ تسنیم: همون که تو پاندا میگفت آرامش درون نداری ...
21 مرداد 1393

شیرین زبون

1- من: تسنیم جون بدو مامان میخواییم بریم خونه دوستم تسنیم: من نمیتونم بیام( )  من: چرا مامان جون؟ تسنیم: آخه مریضم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 2- تسنیم: مامان ناخن گیر بده ناخونام را بگیرم من: نه مامان جون. تازه ناخن هات را گرفتم تسنیم: آخه باکتری(!!!!!!!!!) داره توضیح اینکه باکتری را از کتاب کتی خودش مسواک میزند یاد گرفته. حالا خودش ربطش داده به ناخن هاش. ...
4 تير 1393

بدون عنوان

مامان خوب و نازنینم فرشته روی زمینم بیا این صدای بهشتی چشمه بهشتی من است که این روزها مراصدا میزنه و خانه کوچکمان را بهشت کرده...  
31 خرداد 1393

بدون عنوان

تسنیم و باباش دم در منتظرن من آماده بشم روز نیمه شعبان بریم بیرون ناهار بخوریم. من هم شال نویی را که تا حالا تسنیم ندیده بود سرم کردم و اومدم دم در. یهویی صورت سراسر خوشحالی تسنیم را دیدم که با یه ذوق خیلی خاصی گفت: وای مامان چه خوشجل شدی و شروع کرد من را بوس کردن من را بگی انگاری پرواز میکردم و رو ابرها راه میرفتم خدا جون ممنونم خیلی عیدی خوبی بود. ...
25 خرداد 1393

نمایشگاه کتاب 93

همیشه دوست دارم تا جایی که امکانش هست ببرمت نمایشگاه کتاب آخه یکی از بهترین خاطرات دوران بچگی مون این بود که بابایی با وجود ترافیک زیاد سئول هرسال می بردمون نمایشگاه و ما هم همه عیدی هامون را می رفتیم کتاب میخریدیم و کلی کیف میکردیم بعد هم همش را یک هفته ای میخوندیم!!! البته پایه گدار علاقه مندی ما به کتاب مامانی بود که همیشه برامون میخرید و با خاله ها کتابخونه درست کرده بودیم و کتاب امانت میگرفتیم. یادش بخیر دایی با کتابهاش قطار کتاب درست میکرد و... خلاصه اینکه یک شنبه هفته گذشته حدود ساعت 3 رسیدیم نمایشگاه. هوا خوب بود نمایشگاه تقریبا خلوت و شما هم ماشاالله حسابی سر حال این بود که کلی بهمون خوش گذشت عکس هاش را میذارم... من از مسئول...
23 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

میگه: بپر بپره دوبار محکم می پره بالا پایین بعد میگه: من نمی پرم!!! محکمتر می پره رو سر همسایه های طبقه پایین یعنی واقعا دیدنیست....   ...
23 ارديبهشت 1393