آخرین روزهای 5 ماهگی
دوشنبه رفته بودیم دکتر دخملم برای راهنمایی ادامه غذاهاش. فرنی که دو سه هفته ای میشه شروع کرده به خوردنش. خانم دکتر هم که مثل همیشه از دیدنش کلی ذوق کرد. وقتی هم که داشت قلب و گوشش را چک میکرد که برنامه ای داشتیم من با یه دست سرش و با یه دست دستش را نگه داشته بودم و دکتر هم به سختی تلاش میکرد چکش کنه. دختری هم با اون یکی دستش گوشی پزشکی دکتر را میکشید. کلی از دستش خندیدیم همینطور که دکتر داشت چکش میکرد، سر حرف باز شد. آخه من و دکتر یه جورایی همکاریم( مهندس تجهیزات پزشکی بیمارستانی که دکتر رییس گروه اطفالشه هستم) بهم گفت میخوای بذاریش و بیای سر کار؟؟؟ گفتم که خوب بله.... یه نگاهی بهم کرد و گفت خدا لعنت کنه اون کسی که برای اولین بار گفت زنها...