تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

امید دل مامان و بابا

سیزده ماه و یک هفته

1392/2/27 19:19
نویسنده : مامان و بابا
557 بازدید
اشتراک گذاری

گل خوشگل مامان، بالاخره دارم برات مینویسم. هرچند الان هم کلی کار رو سرم ریخته...امان از این اعتبار بخشی بیمارستانها که تو این چند وقته حسابی همه را خسته کرده...هفته بعد هم قراره بیمارستان ما را بیان بازدید و من هم مسئول اعتباربخش قسمت خودمون هستم و خوب خیلییییییی کار دارم.....

هفته قبل هم که سیزده ماهگی ات بود، میخواستم بیام برات بنویسم که اون اتفاق انگشتم نذاشت!!!! الان هنوز تو آتل باید باشه((شاید تو یه پست نوشتم چی شد)

خوب اینا دلایل تاخیر در نوشتنم

خوب فکر کنم امروز هم نتونم عکسهات را بذارم ولی یه کم مینویسم

از حیوونها اینها را بلدی:

شعر ببعی که گفته بودم

گاوه میگه: ماااااا

کلاغه میگه : گار(همون قار خودموننیشخند) ما: تسنیم خانوم میاد کار؟ تسنیم: با دهنش صدای نچ را درمیارهزبان

پروانه میگه: پر پر پربغل

البته از اون شبی که انگشتم اوخ شد و شما دخملی خیلییییییی ترسیدی کم حرف شدی و خیلی باید تلاش کنیم حرف بزنی(بمیرم براتگریه)

********************************************************************

به صدرا میگی: ددانیشخند بابا میگه امروز رفته بودی بالای سرش که بیدارش کنی صداش میکردی: دداماچ

******************************************

سومین دندونت هم اول رجب دراومدهورا

**************************************

وسایل شخصی ات را میشناسی، حس مالکیت را درک کردی

یادمه دو هفته پیش که خونه مامان بزرگ اینا سمنو پزون بود، عصر که اومدیم تو خونه استراحت کنیم بالشت را گرفته بودی دستت و راه میرفتی(کلا علاقه داری بالش به دست راه بری) مامان بزرگ بدون بالش بود. هرچی گفتیم بالشت را بده بهش تا کنارش میرفتی ولی محکم میگرفتیش و نمیدادی.. شب هم که اونجا خوابیدیم من بالش شما را گذاشتم زیر سرم. صبح که بیدار شدی تا چشمات را باز کردی و بالشت را زیر سر من دیدی، از زیر سرمن کشیدیشنیشخند

**********************************

همچنان عاشق تی آشپزخونه هستی که بگیریش و راه بری، وقتی میریم خونه مامانی اینا از بس تی را برمیداری و راه میوفتی تو اتاقها[نیشخند] جای تی رفته رو کابینتهازبان

یعنی خونه مامان بزرگها جای همه وسایل خونه با حضور دخملی ما عوض میشهچشمک سطل آشغال اتاقها میره روی کمدها...تمام وسایل خطرناکی هم که بتونی خودت برداری (نوک پاهات را تا نهایت ممکن میدی بالا، دستهات را هم تا آخرین حد میکشی) میره جایی که دستت نرسه که ماشاالله هرچند وقت یه بار که قد میکشی باید جاشون عوض بشن

خونه مامان بزرگ اینا هم اینقدر لباسها را از تو سبد لباس کثیفها در آوردی و کشوندی تا هال و...نیشخند تمام لباس ها مستقیم میرن تو ماشین تا بعدا تفکیک رنگ بشن...سبد هم شده اسباب بازی شما که بیای همه وسایلی که دوست داری را توش قایم کنی و بعد برداری...

توخونه خودمون هم هرچی دوست داری میندازی تو سبد لباسها و کلی باید دنبالشون میگشتیم دیگه الان میدونیم کجانچشمک

*****************************

همش دوست داری بری روی یه چیزی وایسی قدت بلند بشه: یادمه اولین بار رفتی روی ارگت(هنوز یکسالت نشده بود) دیگه الان هرچی پیدا کنی میری روش: جعبه سی دی خاله و دست و شکم ما و میز تلویزیون راهم داری تلاش میکنی و صندوق عقب دوچرخه ات را که رفتی روش وایسادی و همون موقع از جاش در اومدزبان

************************************

 

 

عکس موقعی که رفته بودی روی ارگتزبان

********************

وقتی میگیم تسنیم دندونات کو؟؟؟؟

***********************

معرفی میکنیم: تسنیم عشق شکلات(مثل مامانش) و عشق بستنی(مثل باباش)

**************************

وقتی میریم پشت کامپیوتر همیشه یه تسنیم خانوم هست که تا کمر خم میشه ببینه اون تو چه خبرهخنده

************************

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان تسنيم سادات
26 اردیبهشت 92 9:42
انگشتتون چى شده ...؟؟


اوووخ شده
خاله خانوم
26 اردیبهشت 92 12:24
کلاغه میگه "قار" نه "غار"!


ای وای خاله زهرا ببخشید چشم تصحیح میشه نوشتم شک کردم ها
الهام مامان آوینا
27 اردیبهشت 92 1:18
امیدوارم مشکل جدی پیش نیومده باشه برای انگشتت زینب جوووووووووون و زود خوب بشه... اتفاقا شک کردم که چرا پست 13 ماهگی نگذاشتی؟؟؟؟؟؟
بارک ا.... به تسنیم خانوم جیگگگگگگگگگگگگگگگگر طلا... اوینا هم گیر داده به هاپووووووووووو... بعضی اوقات یه صداهایی در میاره از خودش ما میمونیم... ولی حسابی شیطون شده و تا چشم برمی گردونم یه کار خطرناک می کنه....دو تا چشم که دارم دو تا هم قرض کردم(عینکم) بازم واقعا گاهی اوقات کم میارم...


من هم همش میگم یه نفر را باید استخدام کنیم 24 ساعت چشمش به تسنیم باشه...
الهام مامان آوینا
27 اردیبهشت 92 1:18
یادم رفت بگم سومین دندون هم میااااااااااااااارک ....
مامان تسنيم سادات
27 اردیبهشت 92 14:34
تازه اولشه ....!!
عاشق اين حس مالكيتشونم..
تسنيم كه راه مى رفت و صاحب همه چيز هم بود جالب بود به همه چيز مى گفت مال تسنيمِ
مال من هم نمى گفتاااااا.... كامل مىگفت مال تسنيم


عزیزم چه راه سختی میرفته دخملی ما که میگه منه منه
مامان سها
27 اردیبهشت 92 23:07
خدا بد نده مامانی.بیشتر مواظب خودتون باشید.منم دوس دارم عکسای خانم خانما رو ببینم.
مامان تسنيم سادات
28 اردیبهشت 92 9:02
چه عكسايى اضافه كردين ...
عكس آخرى خيلى عسسسسسسسله...
رفته توى كامپيوتر هم خيلى باحاله....
دندوناشو نشون مى ده هم خيلى با مزه ست


اگه ببینی چطور میاد کامپیوتر را نگاه میکنه...یه جوریکه انگار مهندس کامپیوتره
سمان مامان آرشیدا
28 اردیبهشت 92 13:01
ای جونم. دخملی ناز و شیطون.
دندون جدیدش هم مبارک باشه.

عکساش هم خیلی نازن.
ماشاللا بهش.
آرشیدا هم سبد لباس کثیفه از دستش جمع شده. خیلی چیزها جمع شده البته.



ممنون
نمیدونم تاچند وقت باید این تغییر دکوراسیون خونه ها ادامه داشته باشه...
عروسک خانوم
29 اردیبهشت 92 16:35
نازی
این خوچگل من که هنوز مو دار نشده


تازه خاله جون بهم زینک هم میدن!!!
مامان طه
5 خرداد 92 7:54
ای جان دلممممم ماشالا

خوشگل منه

ببوسش تروخدا

راستی گلم بروزم


ممنون خانومی
چشم اومدم