سیزده ماه و یک هفته
گل خوشگل مامان، بالاخره دارم برات مینویسم. هرچند الان هم کلی کار رو سرم ریخته...امان از این اعتبار بخشی بیمارستانها که تو این چند وقته حسابی همه را خسته کرده...هفته بعد هم قراره بیمارستان ما را بیان بازدید و من هم مسئول اعتباربخش قسمت خودمون هستم و خوب خیلییییییی کار دارم.....
هفته قبل هم که سیزده ماهگی ات بود، میخواستم بیام برات بنویسم که اون اتفاق انگشتم نذاشت!!!! الان هنوز تو آتل باید باشه((شاید تو یه پست نوشتم چی شد)
خوب اینا دلایل تاخیر در نوشتنم
خوب فکر کنم امروز هم نتونم عکسهات را بذارم ولی یه کم مینویسم
از حیوونها اینها را بلدی:
شعر ببعی که گفته بودم
گاوه میگه: ماااااا
کلاغه میگه : گار(همون قار خودمون) ما: تسنیم خانوم میاد کار؟ تسنیم: با دهنش صدای نچ را درمیاره
پروانه میگه: پر پر پر
البته از اون شبی که انگشتم اوخ شد و شما دخملی خیلییییییی ترسیدی کم حرف شدی و خیلی باید تلاش کنیم حرف بزنی(بمیرم برات)
********************************************************************
به صدرا میگی: ددا بابا میگه امروز رفته بودی بالای سرش که بیدارش کنی صداش میکردی: ددا
******************************************
سومین دندونت هم اول رجب دراومد
**************************************
وسایل شخصی ات را میشناسی، حس مالکیت را درک کردی
یادمه دو هفته پیش که خونه مامان بزرگ اینا سمنو پزون بود، عصر که اومدیم تو خونه استراحت کنیم بالشت را گرفته بودی دستت و راه میرفتی(کلا علاقه داری بالش به دست راه بری) مامان بزرگ بدون بالش بود. هرچی گفتیم بالشت را بده بهش تا کنارش میرفتی ولی محکم میگرفتیش و نمیدادی.. شب هم که اونجا خوابیدیم من بالش شما را گذاشتم زیر سرم. صبح که بیدار شدی تا چشمات را باز کردی و بالشت را زیر سر من دیدی، از زیر سرمن کشیدیش
**********************************
همچنان عاشق تی آشپزخونه هستی که بگیریش و راه بری، وقتی میریم خونه مامانی اینا از بس تی را برمیداری و راه میوفتی تو اتاقها[نیشخند] جای تی رفته رو کابینتها
یعنی خونه مامان بزرگها جای همه وسایل خونه با حضور دخملی ما عوض میشه سطل آشغال اتاقها میره روی کمدها...تمام وسایل خطرناکی هم که بتونی خودت برداری (نوک پاهات را تا نهایت ممکن میدی بالا، دستهات را هم تا آخرین حد میکشی) میره جایی که دستت نرسه که ماشاالله هرچند وقت یه بار که قد میکشی باید جاشون عوض بشن
خونه مامان بزرگ اینا هم اینقدر لباسها را از تو سبد لباس کثیفها در آوردی و کشوندی تا هال و... تمام لباس ها مستقیم میرن تو ماشین تا بعدا تفکیک رنگ بشن...سبد هم شده اسباب بازی شما که بیای همه وسایلی که دوست داری را توش قایم کنی و بعد برداری...
توخونه خودمون هم هرچی دوست داری میندازی تو سبد لباسها و کلی باید دنبالشون میگشتیم دیگه الان میدونیم کجان
*****************************
همش دوست داری بری روی یه چیزی وایسی قدت بلند بشه: یادمه اولین بار رفتی روی ارگت(هنوز یکسالت نشده بود) دیگه الان هرچی پیدا کنی میری روش: جعبه سی دی خاله و دست و شکم ما و میز تلویزیون راهم داری تلاش میکنی و صندوق عقب دوچرخه ات را که رفتی روش وایسادی و همون موقع از جاش در اومد
************************************
عکس موقعی که رفته بودی روی ارگت
********************
وقتی میگیم تسنیم دندونات کو؟؟؟؟
***********************
معرفی میکنیم: تسنیم عشق شکلات(مثل مامانش) و عشق بستنی(مثل باباش)
**************************
وقتی میریم پشت کامپیوتر همیشه یه تسنیم خانوم هست که تا کمر خم میشه ببینه اون تو چه خبره
************************