کتاب، کتابخوانی
یادم میاد اولین کسی که ما را با کتاب آشنا کرد مامانم بود. خودش میگه اولین کتاب را برای خاله آسیه حدود 5ماهگی اش خریده: گربه من نازنازیه و این کتاب خریدنها و خوندنها ادامه داشت. برای ما سه تا خواهر همیشه سه جلد کتاب جدا می خرید. یه عالمه کتاب داشتیم. هرکسی اسمش را روش بزرگ به خط خودش بزرگ نوشته بود: این کتاب زینب ... است کلاس دوم بعد یه کتابخونه برای خودمون درست کرده بودیم و کتابهای همدیگه را امانت میگرفتیم. هنوز هم بعضی از این کتابها را داریم...بزرگتر که شدیم و دایی محمود هم به سنی رسیده بود که کتاب دوست داشت و کم کم میتونست خودش بخونه، عیدی هامون را جمع میکردیم و با بابایی میرفتیم نمایشگاه کتاب تو خیابون سئول و همه عیدی ها را کتاب میخریدی...