محبت
یکی از این کتابهایی که برای تربیت کودک گرفته ام چندماهی است توی کیفم جا خوش کرده تا وقت بیکاری بخونمش. حدود 100 صفحه دارد ولی فکرکنم هنوز 50 صفحه اش را نخوانده ام و این برای منی که 1000 صفحه کتاب(هری پاتر در دوران نوجوانی) را چند ساعته میخواندم یعنی فاجعه!!!!!!!! یکی از مطالب کتاب راجه به یاد دادن محبت به کودکان بود: اینکه با نی نی بشینی و با عروسکها حرف بزنی: مثلا بگی ببعی چقدر خوشگلی! چقدر نرم و نازی!!! یا سارا خانوم خوشگل چه موهایی داری بیا موهات را شونه کنم و یا دارا جونم چقدر دوست دارم بوست کنم و بوس کنیم نازی کنیم و... ...(حرفهای مادر و دختری ما با عروسکها)
این سارا و دارای دخملی که عیدی مبعث بودن شده اند نوه های ما!!اینقدر تسنیم دوستشان دارند که هرجا برویم لااقل یکی شان باید همراهمان بیاید!!!دو سه روز پیش حدود 10 شب برگشتیم خانه. دم در ورودی به بهانه اینکه از بغلم پایین بیاید گفتم: دارا جون سارا خانوم کجایین؟؟ دلمون براتون خیلی تنگ شده!!! تسنیم من بدو بدو رفت و پیدایشان کرد: و یکی از قشنگترین صحنه های زندگی من شکل گرفت: محکم هردو را بغل گرفت و تند و تند هرکدام را چندین بار بوس کرد
غرق در انرژی میشوم با یادآوری این لحظه
پ.ن: دندون پنجم دخملی 13 شعبان در اومد