تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

اولین رنگ آمیزی های تسنیم

یکی از تقویم هام را کردم دفتر نقاشی تسنیم. هر صفحه ایش را یکی نقاشی کرده مامان و بابا و تسنیم(البته تسنیم خانوم هرجای سفیدی تو خونه ببنن نقاشی میکشن از ماشین لباسشویی و ظرفشویی گرفته تا روی مبل و صندلی و کاشی حمام )  دیروز همینجوری گفتم تسنیم خانوم جونم جوجه را رنگ کن! دیدم ماشااالله   بعد هم خودش نی نی را رنگ کرد(با قرمز) کارش که تموم شد بقیه رنگ ها را برداشت و برای خودش روش نقاشی کرد(به قول خودش چش چش دو ابوووووو) حالا دیگه هرچی نقاشی پیدا کنه که رنگ نکردیم شروع میکنه رنگ آمیزی ...
13 دی 1392

خدمت

روی برگه سفید بابا نوشته تاریخ اعزام اول دی. امروز بابا ساعت 5 صبح رفت سمت میدون سپاه . ساعت 6:40 بود که زنگ زد کارش تموم شده و داره میاد سمت خونه. از امروز یه دوره سخت دوماهه زندگی مون شروع شده: دو ماه آموزشی سربازی بابا. این دو ماه برای همه مون خیلی خیلی سخت میگذره تو این 20 ماه زندگی شما دخترم نهایتا بابا 2 روز خونه نبوده ولی حالا... میدونم خدا خیلی خیلی مهربونتر از اونیه که فکر میکنیم و حتما بهمون کمک میکنه این دوری را به نیکی بگذرونیم پ.ن1: بابا میگه اربابمون تو روز عاشورا کاری کرده که هیچ سختی ای برای هیچ کس ذره ای از مصائب اون حضرت نمیشه ولی نمیدونم چرا من این روزها انگاری ملموس تر روضه سه ساله را می فهمم... روضه وداع را درک میکنم.....
1 دی 1392

نی نی های پاییز 92

دختر گل مامان تو این پاییز زیبایی که دیگه داره آخرین روزهاش میگذره سه تا از بهترین دوستانم نی نی هاشون دنیا اومدن خوب البته طبق روال همگی پسر پسر قند عسل مهدیار 25 مهر امیرعلی 7 آبان و ارمیا 15 آذر اولین برخوردت با امیرعلی شب هفتم محرم امسال بود که برای عمه سارا غذای نذری بردیم. خیلی ذوق کرده بودی و نی نی میکردی میخواستی بهش دست بزنی که گفتم پاهاش را نازی کن اینقد خوشگل نازی اش کردی که میخواستم بخورمت. آخرین شب محرم هم رفتیم دیدن مهدیار. وای که چقدر نی نی دوست داری. همش میخواستی مهدیار را بغل کنی و بوسش کنی. من و بابا هم که بغلش کردیم اصلا حسادت نکردی 10 روز پیش هم که امیرعلی اینا اومدن خونمون اون شب دیگه محبتت بهش ...
25 آذر 1392

سوالات مادرانه 1

با بچه ای که مامانش شلوارش را داده دستش که بپوشه و بعد مامانش رفته یه دقیقه تو اتاق برگشته دیده دخترک شلوارش را داره تو ظرف آبی که بهش داده بوده با نی نی هاش آب بازی کنه چه باید کرد؟؟؟ بعد هم اینطوری داره برای خاله آسیه اش میخنده مراحل شست و شوی شلوار را هم براتون گذاتشتم این هم دوتا عروسکش فیل و موش که گذاشتشون رو میز و بهشون گفت بشین بعد رفت سراغ شلوار شوری   ...
13 آذر 1392

شکر خدا را که در پناه حسینم...

شکر خدا را که در پناه حسینم     عالم از این خوبتر پناه ندارد.... توضیح عکس: مزار شهدا امامزاده علی اکبر(ع) چیذر، نزدیک قبور شهدای هسته ای: احمدی روشن و دکتر علیمحمدی   شب چهارم محرم موقع اذان مغرب ...
6 آذر 1392

پرنسس

نمای اول چند ماه پیش موقع شیر خوردن(بازی های مادر دختری) من: قربونت برم فسقلی من! دستت را بیار بوس کنم حالا اون یکی دست! حالا پات! اون یکی پات! بعد هم قلقلک پای دخملی با دندونهام و خنده های بلند ما دوتا نمای دوم این روزها موقع شیر خوردن تسنیم: مامان؟ من: جانم؟ تسنیم: بوس! یه لنگه کف پای کوچولوست که تا نزدیک دهانم آمده تا ببوسمش و من یه بوس محکم میکنم بعد اون یکی پا از زیر دست من کشیده میشود به سمت دهانم تسنیم: بووووس من: چشم تسنیم: دست(دستش به سمت دهانم میاد که ببوسش) و بعد هم اون یکی دست آخر سرهم بغل و بوسه باران و خنده همچنین پرنسسی داریم ما توضیح: در تمامی مراحل بوسه تسنیم خانوم مشغول شیر خوردن...
6 آذر 1392

بدون عنوان

كاش اين قبر تو گم باشد و پيدا نشود اگرم شد، سر نبش قبر، بلوا نشود از تو گهواره اي مانده ببرندش غارت ولي اي كاش سر راس تو دعوا نشود گفته بودم بنشيني به سر تيغ پسر كه به سرنيزه سر كوچك تو جا نشود کاش با دیدن تو در همه ی راه علی بيش از اين قامت خم گشته ي من تا نشود ؟ من هنوز از نگه حرمله ها مي ترسم كاش ديگر كسي مشغول تماشا نشود لب به گريه نكني باز اگر مي خواهي بوسه ي چوب به لبهاي تو پيدا نشود گر چه خاليست علي جاي تو در آغوشم ولي بهتر كه زآغوشه ي زهرا نشود غارت اينجا نه فقط درهم و دينار و زر است كاش اين سوخته معجر زسرم وا نشود ...
20 آبان 1392

محرم و ماه نوزدهم

خیلی دلم میخواست قبل از شروع محرم بیام وبلاگت و از شیرین کاریهات که دل همه را برده بنویسم کلی هم عکس آماده کرده بودم ولی واقعا وقت نشد... معذرت... الان هم که دیگه دلم نمیاد بنویسم...از وقتی مادر شدم و از اولین لحظات شیر خوردنت یه غم بزرگ تو دلم رخنه کرده..غمی که این روزها بیشتر خودش را بهم نشون میده...غم یه شیرخوار شش ماهه...از وقتی مادر شدم روضه شب هفتم برایم جور دیگریست...تاب شنیدنش را ندارم... دیشب باهم رفتیم هیاتی که همیشه میریم.متاسفانه موقع خاموش کردن چراغها رسیدیم و صدا هم بلند بود.شما هم همون دم در زدی زیر گریه.بابا بردت پارک نزدیک اونجا.روضه که تموم شد طاقت نیاوردم اومدم بغلت کردم و رفتیم قسمت خانومها. اونجا هم همچنان گریه. تا ا...
14 آبان 1392

سلامتی

1-روزی که رفتیم واکسن بزنی مرکز بهداشت خیلی شلوغ بود. کلی نی نی اومده بودن برای واکسن.. به غیر از شما دختر گلم یه نی نی دختر دیگه هم برای واکسن 18 ماهگی اومده بود...نی نی یه فرق بزرگ با تو داشت: سلامتی! دختر کوچولوی پر موی ناز سندروم دان داشت... هنوز چهره معصومش جلوی چشمانم است... تاریخ اولین واکسنش 25 فروردین 91 بود...یعنی پنج روزی ازت کوچکتر بود... 2- هفته گذشته خبر یه اتفاق عجیب توی بیمارستان پیچیده بود..هرکس به یکی دیگه می رسید از اون اتفاق میگفت: شنیدی؟ عکسش را دیدی؟!!!خیلی عجیب بود!!! خبر، بدنیا اومدن یه نوزاد دو سر  بود. سومین فرزند خانواده که مادرش سونوگرافی نرفته بوده.ماجرای تولدش خیلی دردناک بود... سلامتی بزرگترین نعمت ز...
5 آبان 1392