تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

یادگیری تسنیم در 7 ماهگی

دخترکم حسابی شیرین شده و دل همه را با خودش میبره. بالاخره نوه و نتیجه اول بودن از همه طرف همینه دیگه. خصوصا اگه یه دختر خانوم خانوم خوش خنده و بسیار کنجکاو باشه که یه دقیقه آروم نشینه چهاردست و پارفتن را که چند روز مونده به آخر شش ماهگی شروع کرد اون اوایل با دنده سنگین میرفت. حالا دیگه رو سرعتش کار میکنه حدودای دنده سه را خوب میره دستش را به همه جا میگیره و بلند میشه: پا و شکم ما، میز و صندلی، تخت، جعبه کارتون ها و خلاصه هرچی فکر کنه میتونه کمکش کنه بایستد. تلاش کرده دستش را به دیوار بگیره و بلند بشه ولی فعلا نتونسته... امروز صبح تونستی این کار راهم بکنی خیلی با احتیاط و خوشگل از حالت ایستاده میشینه. انقدر با نمک هی پایین را...
20 آبان 1391

و اینک روز عرفه

امروز روز عرفه است و دخمل گلم قرعه نوشتن رو مامانی به نام بابای دیوونه زده!!!! خوب از خط اول معلومه که میخام تو چه فضایی بنویسم! اول برات بگم که این روز برای من و مامانی یه روزه خاصه!!!آخه اولین باری که ما با هم در مورد باهم رسیدن به خدا حرف زدیم روز عرفه بود!!میشد 19 دی سال 1384!!!بعدش مامان با خاله آسیه رفت حرم حضرت عبدالعظیم و من رفتم امامزاده خودمون!!!خیلی روز خاصی بود!!و جالبه تو این سالها ما هرسال عرفه رو خاص گذروندیم،اما بابا جونم بگذریم میخام برم سراغ دیوونگی!!! تو روزعرفه رسمه همه اونهایی که تو مکه هستن باید در صحرای عرفات باشن و مقیم باشن!!!اما یه عزیزی که خودش فقه و رسوم رو از همه بهتر میدونست یه کار خاص کرد تو این رو...
7 آبان 1391

مشکلات ما مادران شاغل

1- یکی دوروز بعد از رفتن به کار خودش را نشون داد: کم شیری!!! خیلی سخت بود. نه تنها برای صبح تا ظهر تسنیم نمیتونستم شیر بدوشم بذارم بلکه عصر به بعد هم به یکباره شیرم کم شده بود که برای دخترکم و البته خودم خیلی سخت بود... دلایل زیادی داشت: کم خوابی(آخه من باید حدود7 صبح بیمارستان باشم) و کم مکیدن تسنیم مهمترین هاش بود. با خوردن قطره شیر افزا و شیر و مایعات بیشتر و اینکه از عصر فقط به تسنیم شیر خودم را بدم تا حدودی رفع شد. 2- کم خوابی یا بهتر بگم بی خوابی وقتی یه دختر پر انرژی داری که دو سه ساعتی در طول روز میخوابه نباید انتظار داشته باشی خانم ساعت 10 خوابش ببره من و بابای خسته اش همینجور با چشمای نیمه باز رو تخت مینشینیم تا خانوم از سروکو...
7 آبان 1391

کارمند کوچولو

این روزهای ما روزهای جالبی شده است: نگهداری تسنیم نوبتی است.3 روز مامان بزرگ و 3 روز مامانی سه روز مامانی به خاطر دوری راه به خانه دوشب اونجا میخوابیم و دیگه بمجبور نیستیم جابه جاش کنیم. ولی سه روز مامان بزرگ چون یه کوچه فاصله داریم شبها میریم خونه خودمون و ساعت 6:30 صبح دخترکم را تحویل مامان بزرگش میدیم و بابا من را مترو میذاره و خودش میره کارگاهشون نزدیک کرج. دیروز که دم در تو کوچه منتظر بودم بابا ماشین را بیاره، یکی از خانم های همسایه  کارمند از دور که دیدش کلی ذوق کرد براش. بوسش کرد و گفت سلام کارمند کوچولو ! الهی قربونت برم امروز اولین بار بود که کارمند کوچولوی ما موقع تحویل به مامان بزرگش بیدار نشد و خواب بود. خیلی خوشحال...
1 آبان 1391
1