تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

شروع ماه چهارم زندگی

دختر گلم از فردا شما وارد ماه چهارم زندگی ات میشی چقدر زود گذشت و چقدر شیرین بودند این روزها وای که چقدر خوشحالم آخه پس فردا خاله آسیه ات بالاخره بعد از چند ماه میاد و خواهرزاده گلشو می بینه  چقدر دلم براش تنگ شده... تا وقتی که خاله ات ایرانه خونوادمون کنار هم کامل هستن و دیگه کسی ازمون دور نیست... پنج شنبه هم مامان بزرگ ات(مامان بابا صدرا) بعد از حدود 2ماه و نیم که رفته بود برادرش را ببینه برمیگرده...این چند وقت خیلی خیلی زیاد جاش خالی بود...خدا را شکر که این روزها داره تموم میشه و همدیگر را بزودی میبینیم خلاصه این که قراره کلی سوغاتی برات بیارن خوش به حالت که اینقدر همه دوست دارن و همه به فکرت هستن... کاش ما آدم ...
18 تير 1391

احیا نیمه شعبان

دختر خوشگل مامان امشب با هم رفتیم احیا.آخه احیا این شب خیلی ثواب داره و کلی سفارش شده. جالب بود که اولین احیا زندگیت، شب میلاد امام زمان(عج) بود...ان شاالله آقا زودتر ظهور کنند و با خودشون احیا بگیری گلم... نیم ساعتی میشه که رسیدیم خونه. بابا صدرا خوابش برده من هم منتظرم که اذان صبح را بگن و با بابا نماز بخونیم. شما دخملی هم حدود ساعت یک و نیم نصفه شب تو مسجد خوابت برد. یعنی اول ساعت 12 و نیم خوابیدی، بعدش وقتی روضه حضرت عباس(ع) را حاج محمود شروع کرد بخونه بیدار شدی و روضه که تموم شد دوباره خوابت برد...نمیدونم چه سری تو این بیدار شدنت بود که نه گریه کردی و نه شیر میخواستی و نه... فقط انگار میخواستی روضه حضرت را گوش کنی... آخه دو سال...
15 تير 1391

سر بالا نگه داشتن دخترکم

امروز بالاخره بعد از یه هفته دوتایی باهم تو خونه تنها هستیم. ساعت 11 از خواب بیدار شدی و بعد از شیر خوردن گذاشتمت یه یه کم تمرین سرنگه داشتن بکنی. این هم عکساش      بمیرم برات که روز به روز داری کچل تر میشی ...
13 تير 1391

دو سفر رفته من که همی دل در بر آن دو ست!!!! هر کجا هستند دلم همرهشان است

نوشتن اینبار برای بابا خیلی سخته دخمل گل بابا،اما فقط دارم می نویسم که یه مقدار خودمو دلخوش کنم و سرگرم! نفهمیدم چی شد اما آخر این هفته یعنی از چهارشنبه عصر بابایی تنهای تهنا شد!!!آخه شما با مامان و پدرپزرگ و مادر بزرگ و دایی محمودت منو تنها گذاشتید و رفتید اصفهان!!!!ان شا الله خیلی خیلی بهتون خوش بگذره ولی خوب دل بابا شدید گرفتار تو و مامان خوبته!!!از لحظه رفتنتون با اتوبوس یه حالی شدم!!به هیچ کس هم نمیتونم بگم!!!اما این اولین تجربه تنها بودن برای بابات خیلی خیلی سخته و همینجا از خدای مهربون می خواهم خواهش کنم اگر ممکنه دیگه بین ما 3 نفر جدایی ندازه ...
13 تير 1391

عقیقه دخترم

دخمل گلم دفعه اولی که با هم رفتیم اصفهان اینقدر خانوم بودی که همه اونجا عاشقت شدن ! مادر و باباجان و عمه هام همه میگفتن وای ندیده بودیم دخترت را یه جوری دوسش داشتیم ولی از وقتی دیدیمش دیگه نمیتونیم دوریش را تحمل کنیم . مادر مرتب زنگ میزد و حالت را میپرسید و میگفت کاش تسنیم را گذاشته بودی پیش ما! همگی را دمغ کردی از وقتی رفتین . خلاصه من هم دیدم حالا که سر کار نمیرم و میتونم زودتر ببینمشون(اونها هم که واقعا سختشونه بیان تهران) با بابام و مامانم و دایی محمود شما رفتیم اصفهان.خیلی بهمون خوش گذشت.یه روز هم رفتیم باغ باباجان و کلی میوه چیدیدم. مهم ترین کاری که اونجا کردیم قربونی کردن گوسفند عقیقه دختر گلم بود که خیلی خوب انجام شد . استخوان ه...
13 تير 1391

سید محمد طاها و تسنیم

دخترکم، آقا سید کوچولو (پسر دوست مامانت) بالاخره 18 خرداد بدنیا اومد. یادت باشه شما گل دختر دوماه ازش بزرگتری(البته یه روز کمتر ) این هم  عکس شما دو فرشته کوچولو وای که این عکس نشون میده بچه هامون چه زود بزرگ میشن... چه خوب میشد اگه زمان متوقف میشد و ما با هم تو این لحظات خوش می موندیم...   این هم کلاه تسنیم و سید محمد طاها ...
3 تير 1391