تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

پایان نه ماه دوم زندگی گلمون

سلام کودک من 9 ماه دوم زندگی ات هم گذشت!!!آری 9 ماه دوم، اولین دوره 9 ماهه را در بطن عزیز ترین جفتمون بودی ،کسی که جفتمون خیلی دوستش داریم ،خوب میدونی کی رو میگم بله ماما!!!!! من همیشه فکر میکردم اون 9 ماهه اول خیلی سخته براش و بیشترین سختی ها رو مامان تو این مدت سپری میکنه اما از وقتی تو پا به این دنیا گذاشتی  فهمیدم ای بابا تازه کار مامان شروع شده،چه شب هایی که با همه خستگی  هایش مراقبت از تو میکنه،و روزها با همتی علی وار میره سرکار عزیزم درسته که از 9 ماهگی تو خیلی خیلی خوشحالم اما این بار که بعد از یک فاصله زیاد از عرفه دارم برات می نویسم دلم میخاد فقط از بهترین یار مون بگم، کسی که مطمئنم کانال رسیدن فیض و رزق به م...
19 دی 1391

9 ماهه ام...

  خدایا ممنونیم به خاطر تک تک لحظات این 9ماه...   در این آخرین روزهای 9 ماهگی کلی کار جدید میکنی: سلام کردن: مثل ما که موقع سلام کردن سرمان را بالا پایین میبریم، سرت را تکان میدهی! قربونت برم انقده خوشگل این کار را میکنی که همه روزی صدبار بهت سلام میکنن که جوابشون را بدی تازگی ها هم اول خودت سلام میکنی بعد ما جوابت را میدیم. زرنگ میخواهی 69تا ثوابش مال خودت باشه؟؟؟ تلاش برای ایستادن: این روزها خودت دستهایت را از تکیه گاهت جدا میکنی و چند ثانیه ای می ایستی. انقد با مزه تعادلت را حفظ میکنی. پاهات را بیشتر باز میکنی و مثل عروسک فنری ها کمرت جلو عفب میره. خسته که بشی مینشینی! بابای کردن و دس دسی هم که کامل شده. ت...
18 دی 1391

بفرمایید شله زرد نذری تسنیمی

نذری شله زرد روز اربعین خونه مامانی. ان شاالله هفته بعد شله زرد خونه مامان بزرگ این ادا را جدیدا یادگرفته. خیلی خوردنی میشه وقتی صورتش را اینجوری میکنه ماهم تصمیم گرفتیم درسته بخوریمش ...
15 دی 1391

یه ناهار با آرامش؟؟؟

جمعه بعد از یه حمام با یه دلاک خوب که بابایی باشن، حسابی خوابت گرفته بود. حدودای ساعت 12 و نیم خوابیدی تااااااااا 3. و اینگونه شد که اولین ناهار بعد از شروع تحرک و غلت زدنت بود که نیومدی یه راست بشینی وسط سفره و چنگ بندازی به بشقابای ما. یا کل سفره را بکشی و نوشیدنی ها بریزه اولش گفتم خوب امروز دیگه لازم نیست با بشقابهای تو هوا غذا بخوریم!!!!!!! ولی وقتی نشستیم بخوریم دلمون گرفت. بابا صدرا که همش میگفت وای چقدر جاش خالیه. اصلا غذا مزه نمیده و... کبابی که از کبابی محل گرفته بودیم بهمون مزه نداد جای خالیت برامون خیلی سخت بود. اصلا همه زندگیمون با وجود تو مزه خوب خوشبختی گرفته.... خواب دخملی در هنگام ناهار جمعه 8دی پ.ن: مهدی پسر همکارم...
11 دی 1391

بدون شرح

عمو: من بخورم انگشتای دستت را که مثل پاستیل نوشابه ای میمونه. بالاش تپلی بعدش لاغر میشه خاله کوچیکه: زینب این بچه ات هر روز شبیه یه چیزیه. امروز شبیه جوجوست، دیروز پیشی بود خاله بزرگه از فرانسه تو skype: سلام فندق من. بعد مکالمه عوض میشه خاله: اّّّّّّّّّّّّّّّّّّآآآآآآآآآآ(با جیغ ) تسنیم: آآآآآآآآآآ(باجیغ) خاله: eeeeeee تسنیم: eeeeeee خاله: اوووووووووو تسنیم: اوووووووووو خدا را شکر تسنیم رفت و مذاکراتشون تموم شد وگرنه کر شده بودیم! توضیح: همه مکالمات تسنیم با خاله با جیغ بنفش دو طرف همراه بود!!! ...
10 دی 1391

تسنیم و مامان و یخچال

  دیشب (3دی ماه)در یخچال را باز کرده بودم شام را آماده کنم. چی دیدم اینو باباش گرفته: کنجکاوی فسقل ما از زوایای مختلف جیگر منی عزیزم پ.ن: دیروز تسنیم در هشت و نیم ماهگی دس دسی کرد. سه تایی نشسته بودیم دس دسی میکردیم و میخندیدیم این هم یکی دیگه از عکسای دیشب ...
4 دی 1391

بی خوابی های شبهای ما

دخترک  پر شور انرژی ما از همون روزهای اول تولدش کم خواب بود، یادم میاد حدود 10 روز داشت، شیرش دادم ولی نمیخوابید. یکی دوساعتی بود که بیدار بود و همیشه تا اون لحظه هروقت شیر میخورد خوابش میبرد. ولی نخوابید و من کلی ناراحت شدم و حتی گریه هم کردم که حتما یه مشکلی داره که نمیخوابه. باباش بردش تو هال کنار بقیه خانواده. کلی خوشش اومده بوده و پا میزده و خوشحالی و مثل همیشه هم با دقت همه جا را نگاه میکرده(به قول خاله آنتن تسنیم) انقدر کم میخوابید که یادم میاد دو ماهه بود از دکتر پرسیدم بچه تو این سن چقدر باید بخوابه؟گفت حدود 16-18 ساعت!!!!!!!! حساب کردم بیشتر از 12-13 ساعت نمیخوابید!!!!! بیخوابی هاش تا قبل از اینکه برم سر کار مشکلی نبود. ول...
3 دی 1391

جمعه ها یه خونواده سه نفری

بالاخره بعد از یک هفته کاری که سروز اولش خونه یه مامان بزرگ و سه روز بعدش خونه اون یکی هستیم، جمعه ها میشیم یه خونواده سه نفری کامل. کلی از بودن باهم لذت میبیریم صبح قبل از اینکه تسنیم خانوم بیدار بشه بلند میشیم و به کارهای عقب مونده میرسیم: اتو، گردگیری، جارو و... جمعه ها دخملی را میبریم حمام: این هفته با بابا! اینقدر هم حمام کردنش سخت شده. همش میخواهد بلند بشه اون هم تو وانش که لیز میخوره غذا دادنش از حمام هم سخت تره!! از بس بازیگوشه یه لقمه میخوره میره سراغ بازی باز یه لقمه دیگه. بغلش هم که میکنم جیغ میزنه که ولم کن میخوام برم. البته گاهی اوقات برای چند دقیقه مثل خانوم ها میشه و تو بغلم میشینه که همه میگن از بعید های روزگاره حین...
26 آذر 1391
1