تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

بدون عنوان

دیشب افطاری دعوت بودیم از طرف شرکتی که بابا صدرا توش کار  میکنه یه رستوان توی خیابون پاسداران. از صبحش حالم خوب نبود و میخواستم نرم ولی هرچی فکر کردم دیدم نمیشه. جماعتی منتظر بودن تا دختر کوچولوی ما را ببینن.آخه تو همکارای صدرا این دومین بچه است و اولین دختر، خلاصه خیلی اونجا همه دوسش دارن. وقتی رسیدیم یه جمعیت حدود 70 نفری ما را که دیدن گل از گلشون شکفت و بععععععععله بغل کردن دخترکم شروع شد. اول خودم دادمش بغل یکی از دوستای دانشگاهم که الان همکار صدراست که کاش نداده بودم...بقیه خواهش میکردن میشه بغلش کنیم؟؟؟؟من چی میگفتم؟؟؟ خلاصه به یکی که میدادم میدیدم دخترم بغل یکی چند تا میز اونطرف تره اونایی هم که بهشون نرسیده بود sms میدادن که ما...
16 مرداد 1391

این چند روز

دخترکم از وقتی ماه رمضون شروع شده خیلی سرمون شلوغ شده. علاوه بر اینکه هرشب یه جا افطار دعوتیم(یه شب هایی هم  دو جا و حتی سه جا دعوت میشیم ) یه کارهایی هم برام پیش اومده که اصلا ربطی به ماه رمضون نداره..و یه مدت بود با خودم فکر کرده بودم عکس هاتو گلچین کنم و چاپشون کنم. خلاصه بعد از کلی وقت گذاشتن و با حساسیت جدا کردن، بردمشون برای چاپ. آقای فروشنده که اومد فاکتور بده گفت بذار بشمرمشون...201 عکس منو بگو که فکر میکردم دیگه نهایت 50 تا شدن سه ماه و نیم زندگی 201 عکس. خدا کمکمون کنه فکر کنم تا بزرگ بشی باید یه کتابخونه بخرم برای آلبوم هات چهارشنبه شب هم یه ویروس بدجنس به من و بابا صدرا حمله کرد ...وای که چقدر آب از بدنمون رفت و تا ...
15 مرداد 1391

کارهای جدیدی یاد گرفته ای گل خوشگلم

مثل همه همسن و سالهایت علاقه زیادی داری به چنگ زدن اوایل وقتی شیر میخوردی چنگ مینداختی و پیرهنم را میچسبیدی ولی الان بیشتر دوست داری که انگشتم را بگیری و شیر بخوری. بغلت که میکنیم امان نمی دهی. از کشیدن ریش های بابا صدرا شروع کردی به خصوص وقتی می برد بشورتت. دیروز هم که عینکش را چسبیده بودی و ول نمیکردی چنگ زده بودی به شیشه عینک. آخر سر هم من اومدم و به زور دستت را جدا کردم کشیدن موهای من را هم تازه شروع کردی و هر چه می گویم دخترم موهای من خودش به اندازه کافی میریزه نیازی به کندن شما نداره فایده ای ندارد از وقتی هم که غلتیدن را یاد گرفته ای دیگه کافیه بذاریمت رو زمین، تا رومون را بر میگردونیم چرخیدی. بهت میگم تسنیم سه سوت من هم سمت چپت...
10 مرداد 1391

کارهای جدیدی یاد گرفته ای گلکم

مثل همه همسن و سالهایت علاقه زیادی داری به چنگ زدن اوایل وقتی شیر میخوردی چنگ مینداختی و پیرهنم را میچسبیدی ولی الان بیشتر دوست داری که انگشتم را بگیری و شیر بخوری. بغلت که میکنیم امان نمی دهی. از کشیدن ریش های بابا صدرا شروع کردی به خصوص وقتی می برد بشورتت. دیروز هم که عینکش را چسبیده بودی و ول نمیکردی چنگ زده بودی به شیشه عینک. آخر سر هم من اومدم و به زور دستت را جدا کردم کشیدن موهای من را هم تازه شروع کردی و هر چه می گویم دخترم موهای من خودش به اندازه کافی میریزه نیازی به کندن شما نداره فایده ای ندارد از وقتی هم که غلتیدن را یاد گرفته ای دیگه کافیه بذاریمت رو زمین، تا رومون را بر میگردونیم چرخیدی. بهت میگم تسنیم سه سوت من هم سمت چپت...
10 مرداد 1391

110 روز زندگی

عکس های دخترک عزیزم از تولد تا 2 روز پیش که 110 روزه شد یک هفته داشتی و اولین باری بود که ناخنات را گرفتیم                         20 روز داشتی و تازه از خواب بیدار شده بودی                              این سه تا هم از 23 تا 37 روزگی ات است                    ...
9 مرداد 1391

بهترین هدیه

امشب بهترین کادوی تولدم را از بهترین کادویی که خدا بهم داده گرفتم. آخه پارسال همین موقع ها بود که وجود عزیزترین کس من و صدرا در وجودم شکل گرفته بود،خدا بهترین هدیه اش را در وجودم نهاده بود... دخترکم امشب وقتی داشتم باهاش بازی میکردم برام کلی قهقهه زد...خیلی خیلی خوب بود...یعنی از این بهتر نمیتونست هیچ کادویی برام باشه...فدات بشم که بهترین کاری که میتونستی را کردی و مامانت را از ته دل خوشحال کردی...   فدای اون چال لپ ات برم که  زیبایی خنده ات را صد چندان میکنه... ...
7 مرداد 1391

سه ماه و 18 روزگی

گل کوچکم امروز سحر که بابا را بیدار کردم برای سحر، شما خیلی بی تابی میکردی...بابا بغلت کرد و کمرت را ماساژ داد...رفلاکس کردی و کمی روی بابا بالا آوردی...ولی باز هم ناله میکردی.بابا گفت فکر کنم دخترم یه خورده داغ شده...دماسنج دمای بدنت را 37.8 نشون داد بهت چند قطره استامینوفن دادیم و یه حوله نم دار گذاشتیم رو پیشونیت...بابا خیلی غصه ات را میخورد...همش بالای سرت نشسته بود و میگفت دختر که بابا داره چرا باید درد بکشه...همه دردات بخوره توی سر بابات...این جور موقع ها هم که میره تو فضای کربلا و آروم گریه میکنه...البته بابا جونت همیشه برای شما شعر که میخونه و لالایی میگه نوحه های حاج محمود را میخونه از علی اصغر و رقیه برات میگه... عزیزکم شیر هم ک...
5 مرداد 1391