تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

الا و من احب علی...

متن زیر خلاصه ای از صحبتهای حاج آقا علوی تهرانی در شب 21 رمضان سال92 در مسجد امیر(ع) است. سعی کردم خوب گوش بدم که بتونم بنویسم. صحبتهای جالبی بود برام... مرگ سختیهای زیادی داره: اولین سختی استهزاست. اهتزار همان حالتهایی که قبل از اینکه روح از بدن خارج بده به شخص دست میده. این حالت اهتزار  اینقدر سخته که اطرافیان فکر میکنن به شخص حالت مستی رخ داده. به استناد روایات کمترین این سختیها 1000 تا و بیشترین آنها3000 تاست.کمترین تاثیر این سختی ها مثل اینه که 100ضربه شمشیر به بدن زنده زنند و بیشتیرین هزار ضزبه شمشیر یک نمونه این سختی: روایتی از امام  صادق(ع): حضرت موسی(ع) خیلی راحت در بین انبیا جان دادن. با بوییدن یک میوه بهشتی جان دادن....
9 مرداد 1392

دختر 15 ونیم ماهه و رمضان

الان که دارم مینویسم خواب چشمهام را گرفته و به زور باز نگهشون داشتم. آخه این روزهای ماه رمضان دخترکمون حدود ساعت 1:30-2 نصفه شب زودتر نمیخوابه!!!!یعنی از حوالی ساعت 12 و خورده ای میریم که بخوابیم همه چراغ ها خاموش میشن و همه جا ساکت ولی خوب خواب هنوز تو چشمهای تسنیم نیومده کلی بازی میکنیم و عروسکها را میاریم و صداهاشون را تمرین میکنیم. بعد عکسهای تو موبایل را باهم میبینیم و...بعد از کلی تلاش بالاخره دخترک یه خمیازه میکشه و ما مسرور حدودا نیم ساعتی از اون خمیازه طول میکشه تا بخوابه. باز خونه خودمون بهتره اگه خونه مامانی اش باشیم که دیگه نگو چند بار میره تو همه اتاقها سرک میکشه با خاله ها و دایی و مامانی و بابایی اش بازی میکنه بعد دوباره برمی...
6 مرداد 1392

کلامی از امام کاظم عزیز

سلام دخمل جونم!!!! خیلی وقت بود درگیری روزگار اجازه نداده بود برات بنویسم اما یه اتفاق زیبا باعث شد دست به کیبورد بشم و چند خطی بتایپم من و مامانت همیشه دوست داشتیم بچه هامون اهل آتیش سوزوندن و پر جنب و جوش باشن،خدای مهربون هم به دل ما نگاه کرد و شما گل ما رو پر جنب و جوش قرار داد،دیشب قسمت شد و سه تایی رفتیم نمایشگاه قرآن!!!افطار رو خوردیم به همراه شما بعد که داشتیم میرفتیم سمت نمایشگاه یه روایت زیبا از امام کاظم دیدیم که امام فرموده بودند هرچقدر کودک در دوران کودکی پر جنب و جوش  باشند در بزرگسالی بردبار تر میشوند!!!!چند دقیقه ای با مامان در مورد این حدیث صحبت کردیم و رفتیم تو غرفه ها!!! تا رسیدیم به جایی که خدای بزرگ خواست منو ...
5 مرداد 1392

بدون عنوان

  عکس مربوط به پنج شنبه 6تیر که بعد از کنکور دایی رفتیم بیرون و خانوم کوچولومون میرفت پشت میزها با ما بای بای میکرد پ.ن: این پست به مرور تکمیل میشود(فعلا این چندتا برای دوستان عزیز) ...
31 تير 1392

عشق پانزده ماهه

دخترکم امروز وارد شانزدهمین ماه زندگی اش میشه. هرروزی که به اتاق عمل میرم و نی نی کوچولوهای تازه بدنیا اومده را میبینم امکان نداره یاد 19 فروردین خودم و دخترکم نیافتم خبر مهم اینکه دخترکم چند شبی است مستقل شده و خوابیدن روی تختش را تجربه میکنه هرچند گاهی نصفه شب بیدار میشه و باید بهش شیر بدم تا بخوابه ولی شکر خدا تا حالا خیلی خوب همکاری کرده به نظرم سن خوبیه برای جدا خوابوندنش... هنر نمایی هاش هم خیلی زیاد شدن!آخریش اینکه دیشب خونه بابابزرگش رفت وایساد کنار مبل بعد سرش را خم کرد رو مبل. دستهاش را هم باز کرد روی مبل بعد پاهاش را یکی یکی گذاشت رو میز وسط!!!!!!!! یعنی دخترم مثل آکروباتیک بازها شده بود و یکی دو دقیقه ای رو هوا بود و ما هم...
19 تير 1392

چند خاطره از اواخر ماه چهاردهم

* پنج شنبه شب بعد از کنکور دایی محمود(6تیر) 4تایی با دایی رفتیم مسجد بقیه الله که تازه ساخته شده. مسجد فوق العاده زیبایی بود. با یه صحن بزرگ شبیه مصلای حرم حضرت معصومه(س). شما هم که عشق بدو بدو فضا هم که بزرگ تا رسیدیم شروع کردی به دویدن. بین خانوم ها و آقایون پرده کشیده بودن و سطحش یه خورده بالاتر از زمین بود. اولش میرفتی سر مسجد دور میزدی میرفتی سراغ بابا و دایی ولی بعد کشف کردی که از زیر پرده بیایی. قربون اون هوشت برم که تا میرسیدی به پرده چهاردست و پا میرفتی که به پرده نخوری بعد با یه ذوق همراه با جیغ میومدی اینور سر نماز عشا تو مسجد فقط صدای روحانی و جیغ و خنده دخملی من میومد. اینــــــــــــــــقدر حرص خوردم گفتم نماز تموم بشه پرتمون ...
11 تير 1392

وروجک چهارده و نیم ماهه ما

واقعا یکی از معجزات خداست که یه فسقلی یکسال و دو سه ماهه با کمتر از 10 کیلو وزن چنان انرژی به یه خونواده میده که از یه دختر عموی بابایی10 ساله تا پدربزرگ پدری 80 و چندساله را از ته دل میخندونه و همه را شیفته خودش کرده که اگه یه روز نبیننش کلی دلتنگش میشن و زنگ میزنن حالش را میپرسن شیرین کاریهاش زیادن اینا را فعلا یادم میاد: * وروجک مامان همه اعضای بدنش را بلده ها مثلا بهش بگی دستا بالا!جفت دستا تا آخر میان بالا یا موهات را شونه کن میره شونه برمیداره موهاش را شونه میکنه!ولی اینقدر ناقلاست که همینجوری بپرسیم دستت کو؟ چشمت کو؟و... نمیگه!!!تنها وقتی که جواب سوالهام را میده موقع شیرخوردنه!!!!تمام اعضای بدنش : دست،پا،چشم،گوش،مو،دماغ،دهن،زبون...
5 تير 1392

محبت

یکی از این کتابهایی که برای تربیت کودک گرفته ام چندماهی است توی کیفم جا خوش کرده تا وقت بیکاری بخونمش. حدود 100 صفحه دارد ولی فکرکنم هنوز 50 صفحه اش را نخوانده ام و این برای منی که 1000 صفحه کتاب(هری پاتر در دوران نوجوانی) را چند ساعته میخواندم یعنی فاجعه!!!!!!!! یکی از مطالب کتاب راجه به یاد دادن محبت به کودکان بود: اینکه با نی نی بشینی و با عروسکها حرف بزنی: مثلا بگی ببعی چقدر خوشگلی! چقدر نرم و نازی!!! یا سارا خانوم خوشگل چه موهایی داری بیا موهات را شونه کنم و یا دارا جونم چقدر دوست دارم بوست کنم و بوس کنیم نازی کنیم و... ...(حرفهای مادر و دختری ما با عروسکها) این سارا و دارای دخملی که عیدی مبعث بودن شده اند نوه های ما!!اینقدر تسنیم دوس...
4 تير 1392