تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

خدای رازق، پیامبر رحمت، امام رئوف

1- دوشنبه 6خرداد: قرار است سایت رجا فروش قطارهای ویژه تعطیلات اواسط خرداد را باز کند. به چند نفری سپرده ایم.بعد از تلاشهای بسیار و هنگ کردن سایت و... تنها بلیط برگشت را داریم!!! دوستان قول داده اند که در کنسلی ها بلیط جور کنند. 2- یک شنبه 12 خرداد: در کلاسهای عقیدتی نشسته ام، به مشهد فکر میکنم. قرارمان به رفتن مشهد 13-14 خرداد بود ولی هنوز بلیط جور نشده است. حاج آقا راجع به آیه قرآن(انّ الله هو الرزاق) توضیح میدهد: این آیه پنج تاکید دارد بر رزاق بودن خدا. حاج آقا میگوید من سالهاست به این آیه اعتماد کردم و جواب گرفته ام، اصلا نگرانی راجع به رزق و روزی ام ندارم. یاد خودمان میوفتم: شروع زندگیمان بدون حتی ریالی پس انداز و حالا که شکر خدا چیزها...
21 خرداد 1392

من بچه شیعه هستم...

من بچه شیعه هستم: از حدودای هشت ماهگی ام یاد گرفتم بعد از غذاخوردن دستام را ببرم بالا و خدارا شکرکنم. نماز را دوست دارم، هرکس نماز بخونه بدو بدو میرم کنارش می شینم(نی نی تر که بودم چهاردست و پا ) کتابهای دعای سجاده ها را برمیدارم ورق میزنم بعد هم بوسشون میکنم البته تسبیح را هم برمیدارم می اندازم دورگردنم راه میوفتم دور خونه وقتی صدای صلوات را می شنوم لب هام را بیصدا تکون میدم(انقدر بامزه که همه میخوان بخورن منو ) موقع مداحی ها سینه و دست میزنم(با توجه به لحن غمناک و شاد سینه یا دست البته بعضی وقتها هم جابه جا میشن خوب ) صدای اذان و قرآن را که میشنوم دستم را میذارم رو گوشم که انگاری دارم باهاش میخونم اینجاها هم رفتم زیارت: اما...
12 خرداد 1392

فواید یک ویروس

در فواید یک ویروس بدجنس که ابتدا یک دخمل ناز 13 ماهه و نیمه را مبتلا به ا س ه ا ل ا ل و ا س ت ف ر ا غ  شدید کرد و بعد مامانش را به نوعی دیگر به طوری که دکتر به مامانش 4 عدد آمپول داد و 2 روز مرخصی استعلاجی این است که در روز دوم که مامان که یه کم حالش بهتر شده و خودش دخملش را نگه میداره، دوتایی با هم کلی بازی های مادر دختری میکنن: 1- صبح باهم به به درست میکنن(همون فرنی) و موقع درست کردن مرتب با هم به به میگن و بعد سر سفره میشینن و باهم صبحونه میخورن!هرچند دخترک 3-4 قاشق بیشتر نخورد 2- با شیشه آب دخترک(همون لیوان آموزشی) به سر و صورت و لباس و تن همیدگر آب می پاشند و بلند بلند میخندند 3- باهم به دد میروند. به همراه صرف بستنی برای د...
7 خرداد 1392

عکسهای ماه سیزدهم

تو پست قبلی یه سری عکس گذاشتم، خیلی زیاد بودن!بقیه اش را تو این پست گذاشتم روز بعد از تولد ************* عاشق این کمک کردنهاشم()جارو میکشیدم بالش هارا برام جابه جا میکرد تو خونه **********************8 همچنان عشق دمپایی ************************* خیلیییییی این عکس را دوست دارم....سرت را گذاشته بودی رو پاهام... ***************** سمنوپزون: تسنیم و عصای باباحاجی ****سه چرخه سواری به سبک تسنیم ********************     ...
28 ارديبهشت 1392

سیزده ماه و یک هفته

گل خوشگل مامان، بالاخره دارم برات مینویسم. هرچند الان هم کلی کار رو سرم ریخته...امان از این اعتبار بخشی بیمارستانها که تو این چند وقته حسابی همه را خسته کرده...هفته بعد هم قراره بیمارستان ما را بیان بازدید و من هم مسئول اعتباربخش قسمت خودمون هستم و خوب خیلییییییی کار دارم..... هفته قبل هم که سیزده ماهگی ات بود، میخواستم بیام برات بنویسم که اون اتفاق انگشتم نذاشت!!!! الان هنوز تو آتل باید باشه((شاید تو یه پست نوشتم چی شد) خوب اینا دلایل تاخیر در نوشتنم خوب فکر کنم امروز هم نتونم عکسهات را بذارم ولی یه کم مینویسم از حیوونها اینها را بلدی: شعر ببعی که گفته بودم گاوه میگه: ماااااا کلاغه میگه : گار(همون قار خودمون ) ما: تسنیم خانوم ...
27 ارديبهشت 1392

کتاب، کتابخوانی

یادم میاد اولین کسی که ما را با کتاب آشنا کرد مامانم بود. خودش میگه اولین کتاب را برای خاله آسیه حدود 5ماهگی اش خریده: گربه من نازنازیه و این کتاب خریدنها و خوندنها ادامه داشت. برای ما سه تا خواهر همیشه سه جلد کتاب جدا می خرید. یه عالمه کتاب داشتیم. هرکسی اسمش را روش بزرگ به خط خودش بزرگ نوشته بود: این کتاب زینب ... است کلاس دوم بعد یه کتابخونه برای خودمون درست کرده بودیم و کتابهای همدیگه را امانت میگرفتیم. هنوز هم بعضی از این کتابها را داریم...بزرگتر که شدیم و دایی محمود هم به سنی رسیده بود که کتاب دوست داشت و کم کم میتونست خودش بخونه، عیدی هامون را جمع میکردیم و با بابایی میرفتیم نمایشگاه کتاب تو خیابون سئول و همه عیدی ها را کتاب میخریدی...
17 ارديبهشت 1392

اولین شعری که یاد گرفتی

ما: ببعی میگه؟ تسنیم: بععععععععععع ما: دنبه داری؟ تسنیم: نععععععععععع ما: پس چرا میگی؟ تسنیم: بعععععععععععع توضیح: جوابهای تسنیم با لرزش و کشیده است درست مثل خود ببعی پ.ن: بابا صدرا اعتراض کرد که دخترم شعر را کامل میخونه چرا مصراع آخر را ننوشتی. من هم چندبار که ازت پرسیدم دیدم که خیلی با مزه و خوردنی جوابمون را میدی و این پست را تصحیح کردم... ...
12 ارديبهشت 1392

دومین دندان

دیروز که هم روز مادر بود و هم روز زن و هم ششمین سالروز عقد من و بابا دومین دندونت هم از لثه ات بیرون اومد مبارک خودت و من و باباو همه فامیل و دوستان که اینقدر منتظرشون بودیم خوب این دندونت هم شد عیدی مادرمان در روز ولادتش... توضیح: اولین دندون پایین سمت چپ و دومین بالا سمت چپ. جالبه که دمومی بیشتر از اولی اومده بیرون ...
12 ارديبهشت 1392