دختر 15 ونیم ماهه و رمضان
الان که دارم مینویسم خواب چشمهام را گرفته و به زور باز نگهشون داشتم. آخه این روزهای ماه رمضان دخترکمون حدود ساعت 1:30-2 نصفه شب زودتر نمیخوابه!!!!یعنی از حوالی ساعت 12 و خورده ای میریم که بخوابیم همه چراغ ها خاموش میشن و همه جا ساکت ولی خوب خواب هنوز تو چشمهای تسنیم نیومده کلی بازی میکنیم و عروسکها را میاریم و صداهاشون را تمرین میکنیم. بعد عکسهای تو موبایل را باهم میبینیم و...بعد از کلی تلاش بالاخره دخترک یه خمیازه میکشه و ما مسرور حدودا نیم ساعتی از اون خمیازه طول میکشه تا بخوابه. باز خونه خودمون بهتره اگه خونه مامانی اش باشیم که دیگه نگو چند بار میره تو همه اتاقها سرک میکشه با خاله ها و دایی و مامانی و بابایی اش بازی میکنه بعد دوباره برمیگرده منو چک میکنه که بیدار باشمیعنی خودش که نمیخوابه من هم نباید بخوابم بعد دست منو میگره که بریم تو خونه بچرخیم من هم به همه خبر میدم که خودشون را بزنن به خواب!!!! میریم یه چرخی که میزینیم از همه ناامید که میشه شروع میکنه به نق زدن!!!!آخر سر هم دایی بیچاره با کالسکه میخوابوندش(تنها کاربرد کالسکه در این چندماه اخیر)
یه مدتی هم میشه که باید هرجا که خانوم خواستن بهشون شیر بدم!!!یعنی دست منو میگره میبره یه جا میشونه خودش هم میشینه میگه مَ مَ خونه مامانی اینا میبره رو تختشون سرش را میزاره رو بالش و میزنه رو بالش که یعنی تو هم بیا اینجا بعد مَ مَ خونه مامان بزرگش میره رو لبه سنگی دستشویی میشینه میگه تو بشین(آخه من جا میشم اونجا؟؟؟؟) به زور خودم را میچلونم اونجا و مجبورم اونجا شیر بدم(آخه اونجا هم شد جا؟؟؟؟!!!!!) کلا رو سکو نشستن را دوست داره. دیشب تو نمایشگاه قرآن میرفت رو لبه های شیب دار ستون ها می نشست گیر هم داده بود که تو هم بیا بشین!!! هرچی گفتم نمیشه قبول نکرد. خلاصه یه جوری نشستم اونجا
وقتی میشماریم : یک دو سه میگه: دو دِه (دو سه) یا میگه ده تا(این را از کتاب ده تا جوجه یاد گرفته دیگه جوجو نمگیه میگه جوجه از بس خاله و مامانیش این کتاب را براش خوندن یه بار در دوساعت مامانی 11 بار براش خونده بوده)
میگم ساعت چنده؟ میگه ده
آهو را هم خیلی قشنگ میگه
از دسته مبل هامون آویزون میشه و بارفیکس میره(عکسش را میزارم)