تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

السلطان..الرئوف...

آمدم ای شاه ، پناهم  بده خط امانی ز گناهم بده ای  حَرمَت  ملجأ  در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده لایق وصل تو  که  من  نیستم اِذن به  یک لحظه نگاهم  بده ای که حَریمت به  مَثَل  کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده از صف مژگان نگهی کن به من با  نظری ، یار و سپاهم  بده در  شب  اول که  به  قبرم  نهند نور  بدان شام  سیاهم  بده ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده ...
26 شهريور 1392

روزت مبارک دختر نازم

بعد از بازگشت از سفر شمال چند روزی است دخترک سرما خورده گلو و ریه هاش عفونی شده و چندتایی شربت بایستی بخوره...(من و پدرش هم سرماخورده ایم!!!) شب چهارشنبه تا صبح گریه میکرد و تب داشت. این شد که چهارشنبه نرفتم سرکار...دخترک وقتی تب دارد تحمل دارو و غذا  ندارد و چند باری در روز بالا می آورد بخصوص موقع خوردن آنتی بیوتیک... همون روز که داشتم خرابکاری هاش را از رو فرش با اسپری لکه بر پاک میکردم یه لحظه صدای جیغ و گریه اش بلند شد:دخترک کنجکاو من از غفلت لحظه ای ام استفاده کرده بود و لکه بر را به سمت صورتش اسپری کرده بود...خیلی هول کردم ولی خدارا شکر سریع بردم و چشمش را چند باری شستم...خدرا رحم کرد چیزی نشد...این دخملی ما واقعا وروجکه و کارهای ...
16 شهريور 1392

دختر کدبانو من

این روزها جرئت جارو کشیدن در حضور دخترک را ندارم...با زور جیغ دسته جارو را ازم میگیره و شروع میکنه به جارو زدن!!!!! یعنی به هیچ عنوان نمیشه گولش زد و سرش را به چیز دیگری گرم کرد... این علاوه بر علاقه شدیدش به گردگیری و تی کشیدن و دستمال کشیدن زیر کابینت ها و...است امروز هم که با بابا رفته بودن لباسها را پهن کنند که تا سینی لباس خالی شد خودش خیلی خانوم اومد سینی خالی اش را گذاشت تو کابینت سر جای خودش * پ.ن: اینا را که مینوشتم یاد یکی از پستهای وبلاگ تسنیم سادات افتادم که میخواسته جارو بزنه... پ.ن2: وقتی من میخواستم بدنیا بیام برای خواهر بزرگترم یه یخچال از تو دل مامانم کادو آورده بودم...خواهر ماهم باور کرده بوده حالا شما تصو...
3 شهريور 1392

تا تا

  این شبها دخترک در کمد دیواری را باز میکند و اشاره میکند به چادر نماز خاله که قایم شده از دست دخترک لای لباسها و میخواند: تا تا ...(همون تاب تاب عباسی خودمان) نیم ساعتی باید تابش دهیم وگرنه.....!!!! از اونجایی که دوست دارد همه کارهایش را دسته جمعی انجام دهد: غذا خوردن، تلویزیون دیدن، کتاب خواندن و... تاب بازی که می کند با اشاره دست همه را دعوت میکند داخل چادر که بیا باهم تاب بخوریم!!!! پ.ن: اولین بار خاله آسیه با این چادر تابش داد. از هول اینکه با دیدن چادر تاب نخواهد قایمش کرده لالی لباسها. فسقلی اما جایش را فهمیده و هروقت هوس تاب کند کمد دیواری را باز میکنه و به لباسها اشاره و میزنه زیر آواز: تا تا ... ...
30 مرداد 1392

بالاخره در اومد...

بالاخره این دندون ششم دخترک با سختی ها و مصائب زیاد از لثه هویدا شد. از الان دارم غصه 20 تا دندون دیگه را میخورم که دخترکم باید برای هر کدوم اینقدر مریض بشه و درد بکشه... یاد این آیه قرآن میوفتم که" ما انسان را در سختی آفریدیم"... سن در اومدن دندون ششم: یک سال و چهار ماه و شش روزگی
26 مرداد 1392

عکسهای ماه پانزده و شانزده

امروز دخترکم شانزده ماهش تمام میشود. بالاخره بعد از چند هفته زودتر بیدار شدم و وقت کردم حجم عکسهاش را کم کنم و بذارم تو وبلاگش که یادگاری بمونه جمعه عید فطر/این بافتنی را خاله و مامان بزرگ و عمه ام و خلاصه کل فامیل پارسال بافته بودن براش ولی خیلـــــــــــــی گشاد بود دیروز میخواستم بشکافم براش که تنش کردم دیدم برای امسالش اندازه است حمام در اوایل شانزده ماهگی   ماست خوری در اوایل شانزده ماهگی بالا رفتن مهارت نردبان نوردی وروجک بازی با بابایی این همون ستون مصلی است که به من هم میگفت بیا بشین!!!خودش هم به زور جا شده   پرت...
19 مرداد 1392

این روزهای آخر شانزده ماهگی

گل خوشگل مامان این روزها اتفاقات زیادی افتادن: سخت ترینش مریضی ات بود: اسهال و استفراغ شدید همراه کمی تب که شکر خدا تبش زود قطع شد ولی اون دوتا تا دیشب هنوز ادامه داشت. من که فکر کنم به خاطر دندون هات باشن آخه دوبار دیگه هم اینجوری شدی که یه هفته بعد از مریضی ات دندون در آوردی. بمیرم که اینقدر سخت دندونهات در میان بعد هم اینکه مامان بزرگ و بابا حسین رفتن یه مسافرت یک ماهه و برای یک ماه نمی بینیشون دیشب که رفته بودیم خونشون با عمو سجاد افطار کنیم. بهت میگفتیم مامان بزرگ کو؟ باباحسین کو؟ با یه حالت ناراحتی میگفتی کو؟ نیس (کاش ازت عکس و فیلم گرفته بودم خیلی ناز میگفتی) اتفاق دیگه اینکه خیلــــــــــــــــــــی با خاله آسیه رفیق شدی. اونجا ...
17 مرداد 1392

هووووووووووووورا 181*** هووووووووووووورا 14

با افتخار و خوشحالی زیاد رتبه بسیار خوب دایی محمود عزیز را اعلام میکنم: 181 رشته ریاضی منطقه 1 درضمن رتبه درخشان عمه حسنا(دختر عموی بابا صدرا): 14 علوم انسانی منطقه 1 به افتخارشون دست و جیغ و هورای بلند پ.ن: پست "مصائب یک دایی کنکوری" که یادتون میاد؟ خوشحالیم که با وجود این فسقلی ما رتبه داداش گلم خوب شد.         این پست جهت اطلاع دوستانی است که پیگیر کنکور دایی و دعا گو بودند. ...
12 مرداد 1392