تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

امید دل مامان و بابا

کتاب، کتابخوانی

1392/2/17 17:13
نویسنده : مامان و بابا
403 بازدید
اشتراک گذاری

یادم میاد اولین کسی که ما را با کتاب آشنا کرد مامانم بود. خودش میگه اولین کتاب را برای خاله آسیه حدود 5ماهگی اش خریده: گربه من نازنازیهنیشخند و این کتاب خریدنها و خوندنها ادامه داشت. برای ما سه تا خواهر همیشه سه جلد کتاب جدا می خرید. یه عالمه کتاب داشتیم. هرکسی اسمش را روش بزرگ به خط خودش بزرگ نوشته بود: این کتاب زینب ... است کلاس دومخنده بعد یه کتابخونه برای خودمون درست کرده بودیم و کتابهای همدیگه را امانت میگرفتیم. هنوز هم بعضی از این کتابها را داریم...بزرگتر که شدیم و دایی محمود هم به سنی رسیده بود که کتاب دوست داشت و کم کم میتونست خودش بخونه، عیدی هامون را جمع میکردیم و با بابایی میرفتیم نمایشگاه کتاب تو خیابون سئول و همه عیدی ها را کتاب میخریدیمزبانبعد میومدیم و در عرض کمتر از یک هفته همشون را میخوندیم!!!!!!!مامانی حرص میخورد که لااقل بذارین یک ماه کتاب نخونده داشته باشیدنیشخند این علاقه همچنان در ما چهارتا مونده البته من خیلی کمتر ولی دوتا خاله ها و دایی خیلییییییییی اهل کتاب هستن. خاله آسیه که هردفعه میره بیرون باچندتا کتاب برمیگرده!!!!!!

بابا صدرا هم تعریف میکنه که خاله اش(خدارحمتش کنه) به عنوان هدیه تولد مشترک کانون کرده بود بابا را و هرماه چندتا کتابهای کانون با پست میومده خونشون...خیلی خاطره های خوبی داره از کتابهاش...

خلاصه ماهم تصمیم گرفتیم یه روز دخملی را ببریم نمایشگاه کتاب. هرچند خواب رفت و اینقدر خسته شد که خواب برگشت. ولی خداراشکر خیلی خوب بود. کلی کتاب براش خریدیم و چندتایی هم برای خودمون. خیلی دوست دارم اهل کتاب خوندن باشه...

این کتاب بابا تو بهترینی را از دستش جدا نمیکرد. یعنی وقتی خانوم فروشنده میخواست بارکدش را بزنه با گریه ازش گرفتیمزبان

تو انتشارات قدیانی یه نی نی خیلی به تسنیم توجه میکرد اومد جلو دست بهش میزد لپش را فشار داد و خلاصه...ولی دخملی ما همچنان به همون کتاب توجه داشت و حتی اصلا به اون نی نی محل نمیذاشتنیشخند

واقعا کالسکه بعضی وقتا خیلی بدرد بخوره...اگه نبود ما چطوری اینهمه کتاب سنگین را باید از نزدیکای خ شهید بهشتی میبردیم ضلع شمای اوبان رسالت؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

الهام مامان آوینا
17 اردیبهشت 92 17:43
واقعا کالسکه بدرد می خوره.... چه هدیه جالبی اشتراک کانون.... حلالزاده به داییش میره دیگهکتاب را ول نمی کرده...
الهام مامان آوینا
17 اردیبهشت 92 17:44
خصوصی
خاله اسیه
17 اردیبهشت 92 20:17
تیپشو قربون بچم خیلی با کلاسه
مامان تسنيم سادات
18 اردیبهشت 92 0:10
سلام چه بامزه منم بچه بودم اشتراك كانون بودم الانم توى غرفه كانون اشتراك مى پذيرفتن براى بچه ها ...ولى من الان تسنيم رو ثبت نام نكردم چون كتابايى كه به درد اين سن تسنيم بخوره رو همه را براش گرفتم از كانون براى اين سن خيلى تنوع نداره ايشالله بزرگتر شد چه جالب كه از كتابا خوشش اومده .... تسنيم من كه خسته شده بود هى مى گفت من كتاب نمى خوام بريم .... حالا الان چه كيفى مى كنه با همون كتابايى كه به زور براش گرفتم .. ديدنى ست!!
سمان مامان آرشیدا
18 اردیبهشت 92 1:38
آخی چقدر خوب.
حتما به کتاب علاقه مند میشه با این سابقه فامیلی که داره.
معلومه حسابی بهش خوش گذشته.
منم خیلی دوست دارم آرشیدا رو ببرم ولی باباش نیست منم تنهایی حریفش نمیشم.
خوش به حالتون که رفتین.


ماهم یه صبح خلوت رفتیم وگرنه... خیلی هم خسته شدیم
ان شاالله سال بعد حتما میرید...
مامان حسناسادات
19 اردیبهشت 92 10:41
اگه کالسکه نبود واقعا چی کار میکردیم؟؟؟
بعضی وقتا کالسکه حسنا از بس سنگین میشه که تا حسنا رو از کالسکه بیرون میارم.از اون ور چپ میکنه
خوشبحالتون واقعا استفاده کنید.
نمایشگاه کتابی که اهواز میزاره همه تکرارین


اتفاقا چند بار تو نمایشگاه تا تسنیم اومد بیرون ازش کالسکه چپ شد!!!!
ان شاالله سال بعد بیاین خونه ما هم همو ببنیم هم نمایشگاه کتاب برید...
مامان حسناسادات
19 اردیبهشت 92 10:41
زهرا(✿◠‿◠)
19 اردیبهشت 92 21:52
آره...اتفاقا....یکی از مهمترین مزایای کالسکه همینه.........موافقم!!!!
مامان طه
20 اردیبهشت 92 14:16
خانومی بروزیم
بابای امیرحسین
21 اردیبهشت 92 0:31
خوش به حالتون!چقدر کتابخون هستین
منکه تا حالا یادم نمیاد عیدیهامو کتاب خریده باشم!!!


البته من خودم که دیگه اصلا مثل قبل نیستم ولی خواهرام و برادرم تقریبا عمده پولهاشون را کتاب میخرن!!!من این روزها بیشتر کتاب میخرم تا بخونم خیلی وقت نمیکنم...
مامان طهورا عسلی
22 اردیبهشت 92 10:11
خوش به حالتون ما نرسیدیم بریم
فاطمه (مامان محمد سجاد)
22 اردیبهشت 92 15:21
باز خوبه یه جایی هم به خود تسنیم دادین توی کالسکه. آخه در اکثر موارد مشاهده شده بچه خودش پیاده می ره و کالسکش پر باره. به نظر من کل نمایشگاه یه طرف، انتشارات قدیانی هم همونطرف.

خصوصی...


راست میگی ها...
مرسی از رمز
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
24 اردیبهشت 92 17:36
چه کالسکه ی باحالی شده
مامان تسنيم سادات
25 اردیبهشت 92 23:12
مى گم شما احيانا قصد آپ كردن اين وبلاگ رو نداريد...؟؟


هههههههه خوب واقعا وقت نمیکنم
اووووووو چند وقته میگم بیام عکسهای عید را بذارم ولی....
سمان مامان آرشیدا
26 اردیبهشت 92 1:11
راستی مامانی هی یادم میره بپرسم. قد و وزن تسنیم تو 1 سالگی چقدر بود؟


74 قد و 9200 وزنش بود