تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

این روزهای آخر شانزده ماهگی

1392/5/17 10:29
نویسنده : مامان و بابا
304 بازدید
اشتراک گذاری

گل خوشگل مامان این روزها اتفاقات زیادی افتادن: سخت ترینش مریضی ات بود: اسهال و استفراغ شدید همراه کمی تب که شکر خدا تبش زود قطع شد ولی اون دوتا تا دیشب هنوز ادامه داشت. من که فکر کنم به خاطر دندون هات باشن آخه دوبار دیگه هم اینجوری شدی که یه هفته بعد از مریضی ات دندون در آوردی. بمیرم که اینقدر سخت دندونهات در میانبغل

بعد هم اینکه مامان بزرگ و بابا حسین رفتن یه مسافرت یک ماهه و برای یک ماه نمی بینیشونناراحتدیشب که رفته بودیم خونشون با عمو سجاد افطار کنیم. بهت میگفتیم مامان بزرگ کو؟ باباحسین کو؟ با یه حالت ناراحتی میگفتی کو؟ نیسناراحت(کاش ازت عکس و فیلم گرفته بودم خیلی ناز میگفتی)

اتفاق دیگه اینکه خیلــــــــــــــــــــی با خاله آسیه رفیق شدی. اونجا که باشی دیگه همه کارهات را باید با خاله بکنی. حتی پی پی که کرده بودی نذاشته بودی مامانی بشورتت. با دستت مامانی را هل دادی عقب و دست خاله را گرفتی بردی تو حمومخنده خاله هم خیلی برات زحمت میکشه و روزها کلی باهات بازی میکنه. واقعا دستش درد نکنه مخصوصا این دو روز مریضی حسابی سنگ تموم گذاشته بودماچ

آهنگ چشم چشم دو ابرو را با دهنت میزنی: میری تخته نقاشی ات را میاری قلمش را میدی دستمون یا خودت میکشی و میزنی زیر آواز: ج ج دو .....(بقیه اش را آهنگش را میزنی خیلی با مزه است نمیشه بنویسم)

بعد هم هر چادر رنگی یا ملافه ای ببینی شروع میکنی به آواز: تا تا آبا (با هم آهنگش را با دهنت میزنی و ما باید برای حداقل 20 دقیقه ای تاب تاب ابازی ات کنیم وگرنه صدای جیغ و گریه است که به هوا میرهنیشخند)

این دو تا کار بالا را هم خاله بهت یاد داده

این روزها عاشق بی بی اینشتن شدی میری کنترل ها را میاری میدی دستمون که روشن کن بی بی بذار یعنی tv روشن باشه فقط باید baby را بذاره راه میری تو خونه میگی:baby

 مامانی هم بهت یاد داده با انگشت هات یک و دو را نشون بدیماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سمان مامان آرشیدا
17 مرداد 92 14:59
وای عزیزم. نبینم مریض بشه گل گلی خانم؟!!!
ایشاللا دیگه ملیض نشی و همیشه در حال بازی و شیطونی باشی.
چه کارای بامزه ای یاد گرفتی. آفرین بهت خوشگل خانم.
عکسش هم خیلی نازه ماشاللا.


الان خدرا شکر بهتره فکر کنم یکی دو هفته دیگه دندونش در میاد
مرسی خاله سمانه مهربون
نی نی های 90-91 ای
18 مرداد 92 14:59
میبینی زینب جون گاهی حرفاشون را نمی دونیم چجوری باید بنویسیم... من که هر چی فکر می کنم لغته را بنویسم نمی تونم!!!!!!خوب دیگه کم کم تسنیم هم داره مثل طوطی حرف می زنه دیگه...دیگه نگرانیهات تمام خواهد شد... خیلی بد بچه ها تو دندون در اوردن انقدر اذیت بشن.. اوینا هم اینطوریه!!!!!!


مشکل من اینه که تسنیم همین واژه هایی که بلده را هم خیلی کم میگه یعنی همه کارهاش را با eeeeh و ooooh گفتن به ما حالی میکنه و کلمه کم استفاده میکنه
خیلی دلم برای بچه ها میسوزه اینقدر اول زندگی برای دندونهاشون اذیت میشن
زهرا (مامان طه )
18 مرداد 92 23:26
سلام گلم

ایشالازودی تسنیم جونم خوب بشه


سلام خانومی
مرسی
مبارک دندونهای طه گلی
مامان تسنيم سادات
21 مرداد 92 7:33
واااااى الهى .... چقدر ناراحت شدم از مريضيش
الان خوب شده ؟؟؟
عزززززززيزم ايشالله هميشه سلامت باشى


بله الان خوبه خدا را شکر خونه مامانی اش با خاله ها و دایی است بعد از یه مسافرت چند روزه
مامان سها
21 مرداد 92 12:24
الهی خوب شه این فرشته کوچولو زودتر...پیر میشیم ما مامانا تا این کوچولو ها بزرگ شن به سلامتی


مرسی خاله جون فعلا که خوبه فکر کنم تا یه هفته دیگه دندونش دربیاد
فاطمه (مامان محمدسجاد)
22 مرداد 92 16:39
سلام.
مگه خاله آسیه اومده ؟ چشمتون روشن.
مگه مامان بزرگ رفتن؟ جاشون خالی نباشه (ما آخرش نفهمیدیم باشه درسته یا نباشه).
اون برنامه چی شد ؟


سلام
خونه هادی مهدی را میگی؟
بذار یه خورده برنامه هام جا بیوفته خبر میدم