تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

10 روز تا 6 ماهگی

1391/7/9 13:04
نویسنده : مامان و بابا
320 بازدید
اشتراک گذاری

چه بد قانونی است این قانون مرخصی بعد از زایمان...

دقیقا موقعی که کوچولویت بسیار شیرین شده و حسابی دلبری میکنه...

و دقیقا زمانی که کوچولویت کاملا مامانی شده. کمتر با اسباب بازی هایش بازی میکند و هر جا باشم خودش را با تقلای زیاد و به سرعت میرساند کنارم و دستهایش را باز میکند که بغلم کن!

و موقع گریه فقط و فقط تو بغل مامانش آروم میشه...

و این یعنی اینکه وابستگی و محبت مادر و فرزندی به اوجش رسیده...

این قانون لعنتی میگه خوب بسه دیگه، باید هر روز صبح تا عصر از همدیگه جدا بشین...

تقویم را که میبینم، یا تاریخ را که اخبار میگه، و حتی همین روزشمار بالای وبلاگ که همشون دارن بهم میفهمونن که کمتر از ده روز دیگه مونده...قلبم میخواهد تکه تکه بشه...حتی تو این روزهای اندک هم دلم را خوش کردم که قانون 9 ماه را ابلاغ کنن...

همه نزدیکانمون ناراحتن...صدرا از همه بیشتر...همسر است و پدر... ناراحتی عزیزترین کسانش را نمیتواند ببیند...

دلم برای دخترکم میسوزد که خبر ندارد قرار است این اتفاق بیفتد...دلم میسوزد که میدانم چقدر اذیت خواهد شد آن روزهای اول...دلم میسوزد که میدانم این جدایی اشتباه است ولی این جبر لعنتی روزگار نمیگذارد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان حانیه
10 مهر 91 10:35
باباحسين
10 مهر 91 12:46
الابذكرالله تطمين القلوب.... باباجان ناراحت نباش خداخودش كمكت ميكنه. فقط به خدا توكل داشته باش.
الهام مامان آوینا
10 مهر 91 15:09
جالبه . شما می خوای بری سرکار ولی نمی دونم چرا من هم به جای شما ناراحتم از این موضوع. همش می گم وای 19 زینب جون باید بره سرکار. وقتی دقیقاٌ آوینا را بردم برای واکسن 6 ماهگی گفتم . یعنی من اگه سرکار می رفتم الان پایان مرخصیم بود باید چیکار می کردم؟ البته احساس می کنم برای شما این مشکل راحتتر هست. می تونید فعلاٌ بسپرید به خانوداه اتون . نزدیکتون هست ولی من چیکار می کردم؟؟؟؟؟ولی خدای تسنیم هم بزرگه عزیزم نگران نباش...
مامان تسنيم سادات
10 مهر 91 18:14
کاش 19 مهر نميشد... کاش زمان مي ايستاد.... کاش هيچ مادري مجبور به جدا شدن از کودکش نمي شد... اي کاش.... نمي تونين خودتون يه کم ديگه مرخصي بگيرين...؟ نمي دونم چشم به هم بزنيد اونم تموم ميشه و باز هم....
مامی امیرحسین
10 مهر 91 21:25
مامان منم معلم بود! منم از سه چهار ماهگی مهد میرفتم من خیلی یادم نیست ولی دوران مدرسه که میرفتم دوست داشتم میام خونه مامانم باشه!
فاطمه
11 مهر 91 12:30
اینقدر به این دوری فکر نکن. زندگی این روزها، اون هم توی این شهر همینه دیگه. خدا کنه سایه شما و پدرتسنیم خانم همیشه بالای سرش باشه. به این سختی ها می شه عادت کرد. (از طرف یک با تجربه که هشت ساله از مامانش دور شده)
مامان ترنم کوچولو
15 مهر 91 22:44
الهی مامانی قربون دل نازکت
زهرا
16 مهر 91 16:51
غصه نخور عزیزم. میدونم خیلییی سخته. البته به من مرخصی یک ساله دادن و تا بهمن خونه ام. ولی اینطور که میگین مثل اینکه شما چاره ای جز رفتن ندارین. پس به خدا توکل کنین. خودش حتما کمک میکنه.