خانوم کوچولوی شش ماهه خانه ما
نیم سالگی ات مبارک دختر گل مامان و بابا
چقدر زود این شش ماه گذشت. خدا را بسیار شاکریم برای رحمتی که به ما ارزانی داشت و برای تک تک لحظاتی که با تو در این شش ماه داشتیم...
پ.ن: دیشب اولین عروسی زندگی ات را رفتی. دو تا از همکارای بابا باهم ازدواج کردن. خوشبخت بشن و خدا یه نی نی گل مثل شما بهشون بده(البته مثل گل دخترم پیدا نمیشه)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بابا صدرا بعد از چند وقت اینو تو comment های وبلاگت نوشته. دلم نیومد نذارمش تو پست شش ماهگی ات
میدونی بابایی چقدر منتظر بودم این روزا رو ببینم!!!
داغونم بابایی چند روزه بغلت که میکنم سفیدی زیر گلوت بیشتر تو چشمم میزنه!!!!!!!وقتایی که داری گریه میکنی تا صدات میکنم و یا بغلت میکنم وسط گریه یه هو می خندی گلم!!!دلم پر میکشه!!!خدایا حسین عزیزت چه امتحانی رو پس داده؟؟؟
خدایا به آبروی شش ماهه ی عزیز عالم ،همه مارو خجالت زده خود شش ماهه قرار نده!!!!الآنا شش ماهه نزدیکه مکه رسیده و محرم در راه است...