بدون عنوان
چند روزی است این سرفه های کوچولویت اذیتت میکنند. خیلی تلاش کردم بهتر شوی. لباس هایت را بیشتر کردم و همیشه جوراب پایت میکنم. شب ها بیشتر حواسم جمع است که پتویت را کنار نزنی. ولی انگار فایده ای ندارد تلاشهایم. سرفه هایت اذیتت میکنند... مرا یاد بچگی ام می اندازد و سرفه های مدام شبانگاهی ام که همه خانواده را بیدار میکرد. مامانی با بخور...خودش هم با من میامد زیر پتو که ناراحت نباشم از بخور و از تنهایی...بابایی با دارو و آب گرم... خاله ها هم ناراحت می آمدند کنارم... دایی هم که خیلی کوچک بود...
همه نگرانی ام در بارداری این بود که این آلرژی لعنتی را به ارث نبری...آلرژی که در کودکی ام شده بود آسم کودکان و اینقدر اذیتم میکرد که... خیلی روزها و به خصوص شب های سختی داشتم و اصلا دوست ندارم تجربه کنی آن روزها را... زجر میکشم از سیگاری که در دستان عزیزانمان میبینم و میدانم چقدر میتواند این آلرژی را در تو تحریک کند...و میترسم... نه...من تو را به خدای مهربانمان سپرده ام و خواسته ام شب ها و روزهای سخت کودکی ام را تجربه نکنی... میدانم سرماخوردگی کوچولویت زود خوب خواهد شد و اگر آلرژی ات تحریک نشود مطمئنا تجربه نمیکنی سختی سرفه های شبانه را...
میخواهم از این یک هفته در کنار تو نهایت لذت را ببرم و خیلی غصه آینده را نخورم...درست مثل تو که در لحظه زندگی میکنی و نگرانی ای از آینده نداری
ممنونم از همه دوستانمون از ابراز همدردی هایشان که قوت قلبی است برایم و از همه میخواهم دعا کنند که آرامش دلم بیشتر شود.
پ.ن: امروز خیلی روز پر هیجانی بود. محمد طه و مامانش خونمون بودن. داشتیم ناهار میخوردیم که مامان علی کوچولو(هفته 40 تو دل مامانشه) زنگ زد و از روی سونوش با پرس و جو فهمیدیم تو سونو نوشته آقا تو دل مامانش خرابکاری کرده(و این یعنی ختم بارداری و سزارین). من هم که قول داده بودم که موقع زایمان برم بیمارستانمون کنارش از طرفی مهمون داشتم اصلا نمیفهمیدم چی میخورم...خلاصه بعد از کلی ماجرا (مامانش رفت بیمارستان+سفارش تلفنی+NSTداد) معلوم شد همه چیز خوبه و خوب یه موقع هایی سونو گرافی اشتباه میکنه
دیروز بعد از یه حمام حسابی، حسابی پوشوندیمت که سرما خوردگی ات بدتر نشه