تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

این چند روز

1391/7/17 11:44
نویسنده : مامان و بابا
395 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روز اخیر خیلی سرمون شلوغ بود. هر دوتایی حسابی وقت کم میاوردیمعینک

1- چهارشنبه با مامانی سه تایی رفتیم سمت امامزاده صالح.ما دوتا رفتیم خونه دوستم زهرا که محمد علی کوچولو که 12 شهریور بدنیا اومده بود را ببینیم. مامانی هم رفت زیارت. محمد علی خیلی بانمک بود. مدل موهاش هم مثل اینشتین بودچشمککنارها پر مو و وسط سرش خالیزبان همیشه سالم و صالح باشه. برگشتن هم با هم رفتیم امامزاده و شما برای اولین بار اونجا را دیدی و زیارت کردی. سر قبور شهدای گمنام و دکتر شهریاری هم رفتیم.

تو مسیر رفتن، زنگ زدیم به مادر بزرگ علی. آخه قرا بود مامانش بره بیمارستان NST بده. که فهمیدم بستری شده. خیلی ماجرا هیجانی شده بود. آخه من بهش قول داده بودم موقع زایمانش برم کنارشاسترس

خلاصه نشد که کنارش باشم و علی عزیزمون هم ساعت 7 شب 12 مهر به روش طبیعی بدنیا اومدماچ بعدا از همکارام تو بلوک زایمان فهمیدم که زایمان راحتی داشته خدارا شکرقلب

2- پنج شنبه عصر جشن تکلیف مطهره دختر عموی بابا بود. خیلی خوب بود. ان شاالله جشن تکلیف خودت عزیزکمماچکادوی شما هم جوراب بود. برام خیلی جالب بود که اسمت را هم رو کادوت نوشته بودن. شما کوچکترین دختر اون جشن بودی.

شب هم دوستان و همکلاسی های دانشگاهمون اومدن دیدنت. خاله هدی وعمو محمد باقر مثل من و بابا همکلاسی بودن و با هم ازدواج کردن(ورودی 83 مهندسی پزشکی) خاله فاطمه(همکلاسی و مامان محمد سجاد(لینک وبلاگمون)) و شوهرش+ عمو امین(همکلاسی) و خانمش(خاله صالحه). خیلی بهمون خوش گذشت. اول یکم برای عموها غریبی کردی ولی آخراش با همشون دوست شده بودی و می پردی تو بغلشوننیشخند

دو تا عموها و خاله فاطمه الان دانشجوی دکترا مهندسی پزشکی هستنگاوچران ماشاالله حسابی اون شب دز تحصیلات جمع بالا بود. یادم رفت براشون اسفند دود کنمچشمک

کادو هم شلوار لی و بلوز و ماشین لباسشویی+ اتو اسباب بازی برات آوردنقلب

3- جمعه با باباحسین و مادربزرگ(مامان و بابای بابا) 5 تایی رفتیم قم زیارت حضرت معصومه(س). اول رفتیم قبرستان وادی السلام سر خاک خان جون(مادربزرگ مادربزرگتلبخند) شما میشی نبیره اون خدا بیامرز

بعد هم حرم. خیلی زیارت خوبی بود. طبق معمول هم که تو حرم ها دوست داری شیر بخوری و خوابیدی

از حضرت خواستم کمکم کنه دختری مثل خودش را تربیت کنم. جایی میخوندم که خدا برکتی که میخواسته در کنار حرم حضرت زهرا (س) قرار بده را در جوار حرم حضرت معصومه قرار داده.

خلاصه اینکه در سه روز زیارت دو نفر از خواهر و برادرای امام رضا(ع) رفتیم. زیارتت قبول گلم. ان شاالله باهم برویم کربلا که این روزهای آخر شش ماهگی ات مدام در کربلاییم...

4- شنبه صبح رفتم بیمارستانمون. از شانس ما مدیرمون درست موقعی که قراره برگردم عوض شد. خانم دکتر(ش) مدیر مستقیم ما را برداشتن و هنوز جایگزین نداره. مراسم تودیعش بود. خود دکتر میگفت خداکنه جای من هم خانم بیاد که به خاطر دخترت درکت کنه. من که همه چیز را سپردم به خدا و دیگه نگرانی ندارمقلب چهارشنبه و پنج شنبه هم به خاطر واکسن دختر عزیزم مرخصی گرفتم. هورااااااااااااهورا

 ظهر با محمد طه اینا رفتیم دکتر نجفیان ویزیت 6 ماهگی شما و 4 ماهگی محمد طه. الحمدلله همه چیز خوب بود. پوره سیب زمینی+ بسکویت مادر با چای رقیق+ آب سیب و پرتقال و لیمو شیرین و سرلاک گندم و عسل به غذاهای قبلی ات اضافه شد. دکتر هم بهت قطره سیتریزین داد برای حساسیت و گفت که یادش بندازم 7 ماهگی بهت قطره کلسیم بده. نگران وزن گیری ات بودم که گفت به خاطر تحرک زیادته و نگران نباشم.

وزن= 7700   قد=66.5  دور سر= 43

عصر هم با محمد طه اینا(مامان و مادربزرگ) و خاله و مامانی رفتیم خونه مادربزرگ علی 3روزه عیادت خودش و مامانش. از طرف دخملم و محمد طه هم برای علی گل گرفتیم. خیلی بانمک بود ماشاالله مثل شما دوتا هم کچل نبودخندهزبان سه تایی بغل مادربزرگ ها ازتون عکس گرفتیم.

خلاصه اینکه این چند روز حسابی پرکار بودیم و الان که نصفه شبه و خوابی دارم وبلاگت را به روز میکنمچشمک

عکسای اتفاقات بالا را بعدا میذارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامی امیرحسین
16 مهر 91 23:41
ممنون بهشون زنگ میزنم راستی احتمالا داریم آشنا درمیایم! خصوصا اگه مسجد بقیه الله بیان
مامی امیرحسین
16 مهر 91 23:47
خصوصی زیارت قبول خوش به سعادتتون
الهام مامان آوینا
16 مهر 91 23:55
تا مورد 2 خوندم بقیه اش را بعداٌ میام آوینا بیدار شد....
الهام مامان آوینا
17 مهر 91 9:29
الحمدا... که همه چی خوب بوده. من دیروز یکشنبه وقت گرفته بودم ولی فرصت نکردم برم . راستی زیارت قبول. به نظرت من هم با به آوینا همینا را بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟.....


به نظرم بده همین غذاها را. از دکتر راجع به جعفری و سبزیجات تو سوپ پرسیدم که گفت از 7 ماهگی
الهام مامان آوینا
17 مهر 91 9:30
راستی یادم رفت بگم زیارتتون قبول. تو بارداریم 6 ماه اول که پیش دکتر فیروزه اکبری می رفتم ونک همیشه اول می رفتم زیارت و بعد برمی گشتم بعداز ظهر می رفتم مطبش. یادش بخیر . دلم را بردی اونجا....
مامان حانیه
17 مهر 91 16:25
زیارتتون قبول


ممنون
الهام مامان آوینا
18 مهر 91 0:59
زینب جون خصوصی دارید....