سفرنامه مشهد (قسمت دوم)
پنج شنبه حدود ساعت 12
از یکی از آتلیه های مشهد که خیلی تعریفش را شنیده بودم وقت داشتیم. سه ساعتی اونجا بودیم. تسنیم همه کاری اونجا کرد: بازی کرد و خندید و جیغ کشید و خسته شد و پوشکشو عوض کردیم و خوابید. 7 تا از عکساشو انتخاب کردیم: یکی سه تایی و یکی خواب و بقیه هم تکی و بیدار و خندان
عصر هم اولین غذاشو مامانی اش بهش داد(البته به جز شیر من ) خیلی خوشحالم که شروع غذاش در حریم رضوی بود. اذیت نکرد و ماشاالله خیلی راحت خورد: آرد برنج با یه کوچولو نبات و آب را پذاشتیم بجوشه تا قوام بیاد بعد هم یه کم شیرم را ریختم توش
بعد از نماز مغرب هم رفتیم حرم. آخه تسنیم خواب بود و آب هم قطع. من هم میخواستم دخملی را تمیز و غسل کرده برای اولین بار ببرم حرم
بعد از اینکه دعای کمیل را تو صحن جامع گوش دادیم دختری را با باباش بردیم مسجد گوهر شادو باباش هم تو حیاط چرخوندش و تو گوشش میگفت میخوام امشب یکی از قشنگ ترین صحنه های دنیا را بهت نشون بدم:
رو به روی گنبد طلایی آقا سه تایی وایسادیم و چقدر لذت بردیم و خدا را شکر کردیم... امام رضای مهربونمون را خیلی دوست دارم...خیلی دوست دارم بهشون احساس نزدیکی کنم... اردوی دانشجویی مشهد وقتی هنوز مجرد بودیم و داشتیم باهم صحبت هامون را میکردیم...مشهد قبل و بعد از عمره دانشجویی که خود آقا اون عمره را برام درست کرده بود... مشهد ازدواج دانشجویی که چقدر خوش گذشت با دوستای دندان پزشکمون که تو قطار با هم بودیم و خواست خدا چقدر شبیه هم بودیم...مشهدی که رفتیم و کربلای اربعین را از آقا گرفتیم... و خلاصه مشهد سال تحویل 90 که دخملی ام از ازشون گرفتم. یک سال و نیم بود نیومده بودم زیارت... دلتنگ بودم....
صدرا تسنیم را برد زیارت. وقتی اومد گفت نمیدونی چقدر اون تو خوشحال بود و میخندید و دست و پا میزد خودم هم که فرداش بردمش تو حرم همینطوری بود... نزدیک حرم شاد شاد دیوار ها و آسمونا را نگاه میکرد و میخندید... گفتم حتما فرشته ها را داره میبینه که اینقدر خوشحاله... باورتون نمیشه چقدر اونجا شاد بود... مادربزرگش میگه حتما امام رضا(ع) را می دیده...
دخترکم کاش چشمان پاک و معصوم ات تا بزرگ شوی همینطور معصوم بمانند و فرشته ها را ببنی... کاش چشمان معصوم ات روی ماه مهدی فاطمه(عج) را ببینند...کاش...