سه ماه و 18 روزگی
گل کوچکم امروز سحر که بابا را بیدار کردم برای سحر، شما خیلی بی تابی میکردی...بابا بغلت کرد و کمرت را ماساژ داد...رفلاکس کردی و کمی روی بابا بالا آوردی...ولی باز هم ناله میکردی.بابا گفت فکر کنم دخترم یه خورده داغ شده...دماسنج دمای بدنت را 37.8 نشون داد بهت چند قطره استامینوفن دادیم و یه حوله نم دار گذاشتیم رو پیشونیت...بابا خیلی غصه ات را میخورد...همش بالای سرت نشسته بود و میگفت دختر که بابا داره چرا باید درد بکشه...همه دردات بخوره توی سر بابات...این جور موقع ها هم که میره تو فضای کربلا و آروم گریه میکنه...البته بابا جونت همیشه برای شما شعر که میخونه و لالایی میگه نوحه های حاج محمود را میخونه از علی اصغر و رقیه برات میگه...
عزیزکم شیر هم کم تر میخوری و خلاصه اینکه کلا حال حسابی نداری...نمیدونم از دندون درآوردنه یا اینکه سرما خوردی...خدا کنه هرچی که هست زودی خوب بشی بهترین بهترین من