این چند روز
دخترکم از وقتی ماه رمضون شروع شده خیلی سرمون شلوغ شده. علاوه بر اینکه هرشب یه جا افطار دعوتیم(یه شب هایی هم دو جا و حتی سه جا دعوت میشیم) یه کارهایی هم برام پیش اومده که اصلا ربطی به ماه رمضون نداره..و
یه مدت بود با خودم فکر کرده بودم عکس هاتو گلچین کنم و چاپشون کنم. خلاصه بعد از کلی وقت گذاشتن و با حساسیت جدا کردن، بردمشون برای چاپ. آقای فروشنده که اومد فاکتور بده گفت بذار بشمرمشون...201 عکس منو بگو که فکر میکردم دیگه نهایت 50 تا شدن سه ماه و نیم زندگی 201 عکس. خدا کمکمون کنه فکر کنم تا بزرگ بشی باید یه کتابخونه بخرم برای آلبوم هات
چهارشنبه شب هم یه ویروس بدجنس به من و بابا صدرا حمله کرد...وای که چقدر آب از بدنمون رفت و تا همین دیروز حالمون بد بود...چقدر نگران تو بودیم که با این حالمون چطور بهت برسیم. اصلا خودمون مهم نبودیم فقط میگفتیم تسنیم...خدا خیر بده مامان شهره و بابا حسین که مرتب بهمون سر میزدن و برامون غذا درست میکردن. یه شب هم که رفتیم خونشون خوابیدیم.
این دندون ها هم که در نمیان شما راحت بشی...انقدر این روزها اذیتی و نق میزنی...بمیرم برات فرشته بهاری خوشگلم
این عکس ها هم جدیدترین مدل های خوابیدنت هستن...
بچه ام تو خواب چشم گذاشته فرشته ها برن قایم بشن