دخترکم لحظه لحظه ای که میگذره دریا دریا علاقمون بهت بیشتر میشه... تحمل یک دقیقه دوریت را نداریم...وای که چه شبی بود دیشب...با بابا صدرا رفته بودیم هایپر استار خرید کنیم برای ماه رمضون.برای اینکه شما اذیت نشی گذاشتیمت پیش مامان شهره و بابا حسین.شیر هم برات گذاشتم.ولی از لحظه ای نشستم تو ماشین انگار قلبم را جا گذاشته بودم...دلم ریش ریش شده بود...دیگه بدتر اینکه مامان شهره زنگ زد و گفت شیرتو نمیخوری...نمیدونی چه به روز من و بابات اومد...من که اشکام همونجا تو فروشگاه میریخت و به سختی خودم را کنترل کردم. بابا هم که اخماش رفته بود تو هم...با کلی عذاب خرید کردیم وقتی رسیدیم خونه دیدم مامان شهره داره میخوابونتت و شما دخملی هم گرسنه...بغلت کردم و همو...