پایان مرخصی زایمان
امروز بعد از شش ماه خوش و پر خاطره باید میرفتم سرکار. از شب قبل رفته بودیم خونه مامانی اینا خوابیدیم که تسنیم اذیت نشه. حدود ساعت 6.5 باید از خونه میرفتم که تا 7:15 برسم. همه یه استرس درونی داشتن... مامانی سوره یس نذر کرده بود و داشت میخوند. بابا صدرا تسبیح دستش بود و ذکر میگفت. ولی من ته قلبم یه آرامش خاصی داشتم... میدونم از دعای همه عزیزانم بود. به خصوص صدرا و مادربزرگها...
قبل از رفتن گلم خواب بود که بهش شیر دادم و بوسیدمش و رفتیم...
زنگ که زدم به مامانی گفت که تا ساعت 9.5 خواب بوده و بعد بازی کرده و حریره بادام وبسکویت مادرش را خورده...بعد هم که خوابش میومده رو تخت کنار مامانی خوابش برده...
دخملی از تنهایی خیلی بدش میاد و یه چند دقیقه که مامانی تنهاش گذاشته و رفته غذا درست کنه، گریه کرده که زودی آروم شده...دیگه غیر از اون گریه نکرده
ولی نمیدونم شب تو خواب چرا اینقدر گریه میکرد...4-3 باری با گریه منو بیدار کرد و شیر کمی میخورد و خوابش میبرد...همین شد که امروز تو بیمارستان کلا خواب بودم...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
تسنیم کارهای جدیدی یاد گرفته...چهار دست وپا رفتنش کامل شده و دیگه باید رو سرعتش کارکنه. جمعه که تو خونه با صدرا کارهای خونه را میکردیم، همه جای خونه را با پاهای خودش اومد
دوست داره دستش را بگیره به جایی و بایستد. اولین بار جمعه(6ماه و سه روزگی) دستش را گرفت به تخت و وایساد
بعضی وقتها هم لباش را جمع میکنه و خودش را موشی میکنه