تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

کارهای جدیدی یاد گرفته ای گلکم

مثل همه همسن و سالهایت علاقه زیادی داری به چنگ زدن اوایل وقتی شیر میخوردی چنگ مینداختی و پیرهنم را میچسبیدی ولی الان بیشتر دوست داری که انگشتم را بگیری و شیر بخوری. بغلت که میکنیم امان نمی دهی. از کشیدن ریش های بابا صدرا شروع کردی به خصوص وقتی می برد بشورتت. دیروز هم که عینکش را چسبیده بودی و ول نمیکردی چنگ زده بودی به شیشه عینک. آخر سر هم من اومدم و به زور دستت را جدا کردم کشیدن موهای من را هم تازه شروع کردی و هر چه می گویم دخترم موهای من خودش به اندازه کافی میریزه نیازی به کندن شما نداره فایده ای ندارد از وقتی هم که غلتیدن را یاد گرفته ای دیگه کافیه بذاریمت رو زمین، تا رومون را بر میگردونیم چرخیدی. بهت میگم تسنیم سه سوت من هم سمت چپت...
10 مرداد 1391

110 روز زندگی

عکس های دخترک عزیزم از تولد تا 2 روز پیش که 110 روزه شد یک هفته داشتی و اولین باری بود که ناخنات را گرفتیم                         20 روز داشتی و تازه از خواب بیدار شده بودی                              این سه تا هم از 23 تا 37 روزگی ات است                    ...
9 مرداد 1391

برکت ماه برکت

یا علی کوچولوی من سلام امروز 14ام ماه رمضان و 24 مرداد سال90 است. دیروز سحر بود که baby check استفاده کردم و فهمیدم که تو وجود داری... هنوز هم نمی تونم بگم که چه حسی داشتم، البته تقریبا دیگه مطمئن شده بودم که هستی... به بابا که گفتم خیلی خیلی خوشحال شد، می شد گفت تا حالا اینجوریش را ندیده بودم. اولین باری که دیدم از خوشحالی گریه کرد سر سفره عقدمون بود...دومیش هم فکر کنم وقتی که قطعی شد برویم کربلا. ولی این آخری اصلا نوع خوشحالیش متفاوت بود، بالا و پایین می پرید اون موقع سحر...بعد هم سجده کرد و نماز شکر خوند. احتمالا هنوز یک ماهت نشده عزیزکم. دیروز رفتم دکتر محمدی بهش که گفتم  قضیه بی بی چک را دیگه آزمایش هم برام ننوشت ولی برای ا...
9 مرداد 1391

بهترین هدیه

امشب بهترین کادوی تولدم را از بهترین کادویی که خدا بهم داده گرفتم. آخه پارسال همین موقع ها بود که وجود عزیزترین کس من و صدرا در وجودم شکل گرفته بود،خدا بهترین هدیه اش را در وجودم نهاده بود... دخترکم امشب وقتی داشتم باهاش بازی میکردم برام کلی قهقهه زد...خیلی خیلی خوب بود...یعنی از این بهتر نمیتونست هیچ کادویی برام باشه...فدات بشم که بهترین کاری که میتونستی را کردی و مامانت را از ته دل خوشحال کردی...   فدای اون چال لپ ات برم که  زیبایی خنده ات را صد چندان میکنه... ...
7 مرداد 1391

سه ماه و 18 روزگی

گل کوچکم امروز سحر که بابا را بیدار کردم برای سحر، شما خیلی بی تابی میکردی...بابا بغلت کرد و کمرت را ماساژ داد...رفلاکس کردی و کمی روی بابا بالا آوردی...ولی باز هم ناله میکردی.بابا گفت فکر کنم دخترم یه خورده داغ شده...دماسنج دمای بدنت را 37.8 نشون داد بهت چند قطره استامینوفن دادیم و یه حوله نم دار گذاشتیم رو پیشونیت...بابا خیلی غصه ات را میخورد...همش بالای سرت نشسته بود و میگفت دختر که بابا داره چرا باید درد بکشه...همه دردات بخوره توی سر بابات...این جور موقع ها هم که میره تو فضای کربلا و آروم گریه میکنه...البته بابا جونت همیشه برای شما شعر که میخونه و لالایی میگه نوحه های حاج محمود را میخونه از علی اصغر و رقیه برات میگه... عزیزکم شیر هم ک...
5 مرداد 1391

دلم برای امام رضا(ع) تنگ شده...

واااای الان صدرا زنگ زد و گفت که تونسته برای آخر ماه رمضون بلیط بگیره برای مشهد...خیلی خوشحال شدم...این میشه اولین سفر مشهد خانومی و من هم بعد از حدود یک سال و نیم میرم مشهد...یه سفر 5 نفره... من و صدرا و مامانی و خاله آسیه و تسنیم خانوم ...
31 تير 1391

دختر عجول ما

دخترم شما انگاری خیلی تو کارات عجله داری و هرچی هم بهت میگم مامان جون حالا چه عجله ایه ؟ دنیا داره میره جلو منتظر شما واینساده، فایده ای نداره!!! اون از غلت زدنت که یه چند روزی میشه یاد گرفتی و تنهایی غلت میزنی این هم از نشونه های دندون در آوردن که سه چهار هفته ای میشه آب دهن مبارکتون جاریه و چند روزی هم هست که بغلت که میکنیم دستمون را میبری تو دهنت و گاز میگیری. از دیشب هم با اینکه گرسنه هستی سخت شیر میخوری دو هفته ای هم میشه که دستت را میگرفتیم و میگفتیم یا علی با کمک ما میشینی. ولی دیروز که بابا صدرا دستت را گرفت و گفت یاعلی دخترم پاشو! در کمال تعجب دیدیم که دختر عجول ما یه ضرب بلند شد و وایساد!!!!!! بابا میگه دخترم یه ضرب کار شده ...
31 تير 1391