هفته اول ماه ششم زندگی ات
قشنگتر از رشد قد و وزن کودکت، مشاهده یادگیری اونه..خیلی لذت میبرم که بسیار کنجکاوی و دوست داری دنیای اطرافت را کشف کنی
یادگرفته ای هر چیزی را که بخواهی هر طور شده خودت را بهش برسانی.. اسباب بازی هایت، گوشی تلفن، کنترل تلویزیون، کتاب هایت و... من!!! رفته بودم حمام. قبلش کلی ازت اجازه گرفتم. گذاشتمت وسط هال و همه اسباب بازی هایت را برایت به شکلی جدید چیدم... چند دقیقه بعد... اصلا به اسباب بازی هایت توجه نکردی بودی و خودت را رسانده بودی نزدیک حمام
کتاب هایت را قبلا میخوردی ولی یاد گرفته ای که خوردنی نیستن و فقط عکسهایشان را نگاه میکنی یا میخواهی ورق بزنی که در نهایت نمیتوانی و مچاله یا پاره میشوند...
دو هفته ایست که روی پاهایت که نگهت میدارم و میگوییم بیا جلو..پاهایت را خم میکنی و یکی یکی جلو میگذاری...قربون دقتت بروم که نگاه کرده ای و یاد گرفته ای
دوسه روزی است که برای چند ثانیه صاف می نشینی..البته قبلا بلد بودی که نشسته خم شوی و با دستهایت پاهایت را بگیری..ایجور نشستن ات چند دقیقه ای طول میکشد...
یک ماه پیش برایت یک ملحفه 1*2 می انداختم تا راحت بازی کنی...الان اگه کل فرش های هال را ملحفه کنم باز هم کم است، چون سر از سرامیک ها درمیاوری
غریبی هم میکنی...بخصوص اگر طرف مقابل عطر تندی زده باشد... گریه میکنی و من که میایم کنارت، دستهایت را باز میکنی و خودت را میکشی سمت من که بغلم کن مامان
از نوزادی ات خیلی خیلی به میحط اطرافت دقت میکردی. یادم میاید 4 روز داشتی که برای اولین معاینه رفتیم دکتر. با چشمانت انقدر به دکتر و شاگردش و مطبش نگاه کردی که دکتر خیلی لذت برد و گفت ماشاالله خیلی بچه هوشیاری است. این هوشیاری ات هنوز هم ادامه دارد. جای جدید که میرویم به قول خاله سرت مثل آنتن چند باری 180 درجه ای میچرخد تا با دقت نگاه میکنی تا محل جدید را کشف کنی...قربون هوش و دقت ات
حسبرای من
خوشحالم که روزی مادر میشوی و تجربه میکنی احساسات مادرنه ام را که با هیچ حسی در دنیا عوض اش نمیکنم...
پ.ن.: حسبرا به مفهوم کسی که تمام احساس مرا با خودش می برد. لغت جدیدی که عمو الیاسم برایت گذاشته. لغتی که جایگزینی در ادبیات فارسی ندارد.