تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

فرشته خوردنی 11 ماهه

1391/12/20 9:23
نویسنده : مامان و بابا
419 بازدید
اشتراک گذاری

هیچ وقت فکر نمیکردم مادر شاغلی شوم که در دوهفته حتی وقت نداشته باشد یه پست برای وبلاگ دخترش بنویسد جز یه نوشته کوتاه دوخطی اون هم از روی دلتنگی...

ماه زیبای نمکی من 11 ماهه شده ای...دیشب به یاد شب پر استرس تولدت بودم...افکارم و حرفهایم به خدا که سپردمت به خودش برای بهترین تولد و صبح فردایش که بارانی بود و تا وسایلت را بگذاریم داخل ماشین همشان خیس شد از باران بهاری روز شرف الشمس..

خیلی خوردنی شده ای...هر گوشی تلفن و موبایلی که میبینی میگذاری روی گوش خودت و ما و در روز باید چند بار به همه زنگ بزنیم که الو کنی...من که 119 و 192 زنگ میزنم و کلی از صدای آقاهه خوشت میادنیشخند

شونه و موهای ما و خودت هم همچنان پابرجاست...

وقتی میگیم کاری را نکن صدات را کمی بلند میکنی و میگی آآآآآآآآآ یا اٍاٍاٍاٍ و مارا دعوا میکنی این وسط نمیدونیم بخندیم یا اخم کنیمنیشخند

وقتی چیزی را میخوای نمیدیم از اون گریه الکی هایی که مال بچه لوسهاست میکنی...نمیدونم این کارها را از کی یاد گرفتی خیلی خودم را نگه میدارم ولی صورتم را میکنم زیر لباسم و  میترکم از خندهخنده

بوس کردنهات خیلی بیشتر شدن...یه روز که خونه مامان بزرگ بودی من آیفون را زده بودم منو از تو آیفون دیدی و بدون اینکه کسی بهت بگه یه بوس محکم منو کردیبغل

همش دوست داری راه بری، هرچی هم بیفتی خودت بلند میشی و دوباره راه میری تو خونه خودمون کمتر میبنم چهاردست و پا بری مگر اینکه بخوای به سرعت به چیزی برسی...

امان از وقتی که ببینی من و بابا خلوت کردیم و داریم آروم باهم حرف میزنیم بدو بدو خودت را میرسونی و گاهی هم بابا را دعوا میکنی انگار من را فقط برای خودت میخوایزبان

بازی با برج قورباغه را خوب یاد گرفتی توپت را میندازی توش و ...هر کدوم از طبقه هاش را میذاری رو سر خودت بابا و من و باهم کلاه به سر میخندیمنیشخند

با حلقه های حلقه هوشت هم النگو درست میکنیتشویق

این پست تکمیل میشود

 

 

نتیجه دادن فرش اتاق یه دخمل کنکاو به قالیشویی اینه که به راحتی در کشوهاشو باز میکنه و....عینک

********************************

این ماه بابا خیلی سرش شلوغ بود به خاطر مسابقات نادکاپ که شرکتشون برگزار میکنه امسال تو دانشگاه شریف بود و از همه ایران حدود 3 هزار تا دانش آموز اومده بودن

اختتامیه رفتیم اونجا

این زمین مسابقات روبات های فوتبالیسته

یادش بخیر کوچولوتر که بودی تا یه حرکت جدید یاد میگرفتی بابا همش با روباتها مقایسه ات میکرد و میگفت این برای یه روبات خیلی سختهخنده

این عکسها به افتخار یه بابای مهربونه که این روزها خیلیییییییییی برامون زحمت میکشهتشویق

**********************

 

اینجا رفته بودیم درمانگاه برای معاینه مجاری اشک هایت. پوشکت را که عوض کردم سریع بلند شدی و از لبه پنجره بالا رفتی و وایسادی ...عکسهایی که برای من یه دنیا خاطره است...

*************************

این هم یکی از خاطرات زیبایم در ماه 11ام زندگیت

خسته بودم از کار تو اتاق دراز کشیده بودم و نای بلند شدن نداشتم نشسته بودی دم در اتاق دلت نمیومد من را تنها بذاری از یه طرف هم دوست داشتی بری برای خودت بچرخی فکرکنم حدود 40 دقیقه همونجا دم اتاق نشستی و یه کم منو نگاه میکردی و یه خورده بیرون را

آخرش دلم سوخت برات بلند شدم باهم رفتیم بازی

***************************

پنج شنبه 17اسفند یه روز برفی بود ظهر که با بابا از سرکار برگشتیم بعد از یه ناهار خوشمزه مامانی، آوردیمت برف بازی. دلم میخواست تجربه برف را تو سال اول زندگیت داشته باشی...تو برف راه رفتی به برف دست زدی و...

***********************

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان تسنیم سادات
19 اسفند 91 11:34
اول بگم عکس برف بازی تسنیم اضافه شد ...... حالا میرم سراغ پستتون ...
مامان تسنیم سادات
19 اسفند 91 11:39
این تسنیم عسسسسسسل منه ....
رنگ اتاق تسنیم شما هم سبزه .... مثل تسنیم ما ....
داره کشو هاشو مرتب میکنه جییییییگگگگگری ...
راست میگید دیگه خیلی وقته نیومدید
آخـــــــــــــــــــــــی .... جانم یک ماهه دیگه یک سالش میشه فداش شم ...


داره کشوهاشو به هم میریزه مامانی
میبینی چه تفاهمی دوتا تسنیم دونتاشون هم اتاقشون سبزه
فاطمه (مامان محمد سجاد)
19 اسفند 91 14:54
مبارکه یازده ماهگیت. خانم مهندس رو بردید برای داوری مسابقات ؟ حالا خانم مهندس یا خانم دکتر. مساله اینست؟[hr




نه بابا ما به مسابقات نرسیدیم
تا ببینیم خودش چی دوست داره فعلا دندونپزشکی را بیشتر از بقیه دوست داشته


خاله پرهام
19 اسفند 91 18:06
عزیزم چقد بزرگ شده پرهام ما هم مرد شده دیگه
مامان طهورا عسلی
19 اسفند 91 18:50
وای پاهاشو تو برف یخ نکرد؟؟؟؟

خدا این پدر و دختر و مادر رو برای هم حفظ کنه.


ممنون
دوست داشتم برف را تجربه کنه زودی برگشتیم تو خونه
بابای تسنیم
20 اسفند 91 8:46
دخترم روز به روز بزرگتر میشود و شیرین تر و زندگی اینقدر من را مشغول کرده که یه موقع هایی فکر میکنم چقدر بابای بدی هستم،اما همیشه سعی میکنم برای تو و مامان انرژی داشته باشم و شاد ببینمتون تو این روزا یه نکته زیبایی که جلب نظر میکنه ابراز محبت تو به مامان و منه اینکه قشنگ احساس نیازتو نشون میدی و میایی خودتو میندازی تو بغل مامان و تازه عزیزم خیلی هم حرف گوش کن شدی که فوق العاده لذت بخشه این نکته یادت باشه که عسل بابا تویی تسنیم خوبم
مامان طه
20 اسفند 91 13:33
ماشالا به تسنیم خانوم خوشگل خودم

دوست دارم عزیزممممممممم


ممنون خاله مهربون
شیوا‏(دوست مامان زینب‏)‏
20 اسفند 91 16:33
azize5aaaaam.ye mushe khordanie.asalam.kachale hanuz ke!bzar ta mkhad rikhto pash kne ke ba mamani ke man mshnasm az7 salegi byad dansh bejue.vghte shytuni ndare dge.bebu3sh zbelkhaneto.
سمان مامان آرشیدا
20 اسفند 91 22:59
عزیزم. چه بلایی شده.
خیلی عکساش خوشگل شدن.
من نتونستم آرشیدا رو ببرم برف بازی آخه دست تنها بودم باباش نبود.
ازین بابت ناراحتم.
وای نشستنش دم در اتاق دلمو برد.
معلومه خیلی مهربونه.


مرسی خانومی
آره خداوکیلی خیلیییی مهربونه
الهام مامان آوینا
21 اسفند 91 14:02
کلی نوشتم .. ارسال نشد...
اون عکس تسنیم که با روسری هستش خیلی زیبا افتاده.. روسری بهش میاد... به تمام معنا خانوم شده...
انشاا... رباتی که با دستای تسنیم خانوم ساخته بشه را ببینیم.. حتما جزو اولین ها هم خواهد شد بابابای مهربونی که داره...
رنگ سبز رنگ زیبایی هست... ما هم دنبال رنگ خنثی بودیم منتها سرویس چوبی که میز کامپیوتر هم داشته باشه مدل نانسی اپادانا بود ... صورتی و نقره ای...
ولی مثل مدل فیلی اپادانا میمونه... رنگش را نمیگم طرحش را میگم.... دسته های کشو هاش و ...


تختش همون فیلی آپادانا ست منتهی فقط سبزه. آبی نداره

الهام مامان آوینا
21 اسفند 91 14:03
خدا کنه یه برف دیگه بیاد ما هم دخملی را تو برف ببریم


نبردید آوینا را برف بازی؟ان شاالله میاد...