تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

کار سخت مادر یک خانواده سرماخورده

1391/10/28 11:00
نویسنده : مامان و بابا
333 بازدید
اشتراک گذاری

 

روزی جبرئیل بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل شد, دید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حال ناله و زاری هستند. پرسید: چرا گریان و نالان هستید؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دو تا از بچه‌های ما ناراحتی دارند و گریه می‌کنند و ما از ناراحتی آن‌ها ناراحتیم. جبرئیل گفت: یا محمد! حق تعالی برای کودکان شما شیعیانی را بر می‌انگیزد تا هنگامی که آن‌ها گریه کنند. تا ۷ سال گریه آنان «لا اله الا الله» باشد و چون ۷ سال بگذرد گریه آنان طلب آمرزش برای پدر و مادرشان باشد و چون به حد بلوغ برسند, پدر و مادر در ثواب آنان شریک می‌باشند و در گناهشان شریک نمی‌باشند.

دیروز نگهداری تسنیم واقعا برایم سخت بود. سرما خورده بود و بی تابی میکرد. اصلا دوست نداشت از کنار من یه متری اونطرف تر برود. تا بلند میشدم به کاری برسم گریه هایش بود که با مظلومیتی خاص شروع میشد. خودم هم سخت سرما خوردم و دو روزی استعلاجی داشتم که مثلا استراحت کنم ولی تا ساعت 9 شب که صدرا برگشت باید مینشستم کنار تسنیم و دخترم هم از سر و کولم بالا میرفت. حتی اجازه نداشتم برم یه لیوان آب بخورم گریه بود که بلند میشد...یا باید بغلش میکردم... یا مثلا تا آشپزخانه که با من میامد همه کابینت ها را به هم میرخت و کشو ها را باز میکرد و خلاصه باید درحین همه این کارها خانه را مرتب میکردم، غذا درست میکردم(برای خودم و تسنیم)و ظهر هم بردمش دکتر اطفال که باز آزیترومایسین و سیتریزین داد ...خیلی خسته شده بودم ...آنتی بیوتیک خیلی قوی ای که میخورم رمقی برای خودم نگذاشته بود...شب که صدرا آمد باهاش دردل کردم از سختی زیاد روزم که برایم این روایت را از کتابی که تازه خریده بودیم خواند...خدایا شکرت که اینقدر مهربانی...

دیگه از ساعت 9 شب تا 12 که خوایبد صدرا نگهش داشت...به شوخی بهش میگفت حق نداری بری بغل ماماننیشخند ولی مگه تسنیم خانوم میتونستچشمک

پ.ن: مسجد حضرت امیر خ کارگر شمالی یه کار خیلی خوبی کرده. مواقعی که مراسم داره نمایشگاه کتاب میذاره نیم بها. کتابهای خیلی خوبی داره...

خاله آسیه در یک اقدام خیلی خیلی غیر منتظره امروز صبح اومده ایران و چهارشنبه میره آخه 5 شنبه امتحان داره خیلی خوشحالم بغلهوراهوراهورا

دیشب موقع خواب. تسنیم عاشق ملحفه تشکشه میاد میشینه روش کلی با گل هاش بازی میکنه. دیروز صبح که از خواب پاشد اول بالشتش را انداخت زمین بعد نشست دل سیر ملحفه اش را نگاه کردنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهام مامان آوینا
28 دی 91 11:39
واقعا روایت ارامش بخشی بووووووووووووود.وا... اگه این ملحفه برای منم بود تا صبح نمیخوابیدم سیر نگاش میکردم میگن مریضی خروار خروار میاد ذره ذره میره واقعا راسته. خداکنه زود خوب بشید. ادم را کلافه میکنه سرماخوردگی


این آقای همسر ما خوب بلده چطوری به آدم آرامش بده
واقعا ملحفه اش اینقد قشنگه؟ سلیقه مامان بزرگشه(مامان بابا)
مامان تسنیم سادات
28 دی 91 13:40
آخخخخخخخخی ....
خیلی سخته مخصوصا مادر بچه دار ....
نه میتونه استراحت کنه نه حال داره کاری انجام بده همین جوریش خیلی سخته چه برسه به اینکه بچه هم مریض باشه ....
دیگه نورعلی نور میشه ....
وقتی من مریض میشم حتی اگه باباشم خونه باشه تسنیم نمیزاره من یک دقیقه چشمام رو روی هم بزارم....
میگه نمیشه بخوابی ....
اونوقت وقتی باباش مریض میشه 24 ساعت میخوابه ...... و منم حرصم در میاد اون راحت میخوابه تا خوب شه و من هی باید تحمل کنم و نخوابم ... خوب عوضش میگم بیخود نیست که حدیث داریم بهشت زیر پای مادران است خدا خودش میدونه مادرها چه زحمتی برای بچه هاشون میکشن ....
خدا قبول کنه ......
به افتخار مامانی و تسنیمی و خاله ای که داره میاد ......
خیلی خوبه حالا دیگه میتونن رو در رو حرفاشونو بهم بزنن ....
حسابی هم که تسنیم خانم سوغاتی میخوره ..... نوش جونــــــــــــــــش
عکسشم که طبق معمول خووووووووووردنیه .... چقدرم ملحفه هاش خوش رنگه و شاد ....
چقدر نظر دادم مــــــــــــــــــــــن .....


اتفاقا دیروز که تسنیم حتی بعد از اومدن باباش همش میچسبید بهم و دیگه کلافه شده بودم باباش گفت برای همین چیزهاست که بهشت زیر پای مادرانه وگرنه باباها که...(بماند چه گفت)
امروز ظهر رفتیم خاله را دیدیم کلی خالشو تحویل گرفت خاله هم کلی سوغاتی خوشگل آورده هنوز نمیدونم عکس سوغاتی بذارم یا نه؟؟؟؟؟
الان هم ساعت 2 و ربع نصفه شبه دارم جواب میدم به این میگن یه مادر که واقعا وقت تو زندگی اش کم داره...
مرسی از نظرات گرمت
فهیمه مامان سینا
28 دی 91 23:25
انشاالله هر چه زودتر خوب بشین ... چه مطلب مفیدی...
زهرا (✿◠‿◠)
29 دی 91 19:07
عزیزممممممم....
الان چطوری؟؟؟
محمد صادق هم همین طووووور همش بهم چسبیده بود!!!
هنوزم هست!!!
حالا فک مریضم باشی!!!!
درکت می کنم....


میبینی چه سخته؟؟؟
فاطمه (مامان محمد سجاد)
30 دی 91 13:53
خدا کنه همگی زودتر خوب بشید. من که حتی نمی تونم چنین حالی رو تصور کنم. ولی حالا هم هروقت خیلی بهم فشار میاد فقط فکر می کنم که هیچ کدوم از این سختی ها از نظر پروردگار پنهان نمی مونه و اینه که آرومم می کنه.