ده ماهه مستقل من
امروز عدد ماههای عمرت دورقمی میشود و این همراه بود با شروع دوره جدیدی از زندگیت برای مستقل شدن...راه رفتن را تمرین میکنی دوروز پیش با قدم های خیلی کوچکت تا 7 قدم هم رفتیو یکی از شیرین ترین لحظات زندگیم را خلق کردی. خودت مادر میشوی و میفهمی...خیلی خوب بود هنوز هم یادش میافتم توی دلم قلقلک میشود...هرچند همان یکبار 7 قدم بود و بقیه راه رفتن هایت 2 تا نهایت 3 قدم ولی هیچ وقت اولین صحنه های راه رفتنت را فراموش نمیکنم عزیزترینم
خودت هم خیلی خیلی دوست داری راه بروی. دستهایمان را میگیری و راه میروی و مجبورمان میکنی بلند شویم و همراهت تا هرکجا که دلت بخواهد بیاییم. خیلی شیرین است که فقط این قوت قلبی که داشتن حتی یکی از انگشتانمان در دستت باعث راه رفتن های طولانیت میشود. نمیدانم گوشه لباس یا یک انگشت ما چه تاثیری در تعادلت دارند که اگر نباشند سریع می نشینی
مهربان دخترم، قربان عاطفه ات که این روزها هر خوراکی داری حین خوردنش چندبار میگذاری در دهان ما، میخواهی ماراهم سهیم کنی
هرتلفنی میبینی سریع میگذاری روی گوشت و به زبان خودت حرف میزنی
دست دادن هم یاد گرفته ای
**حساب کردم وقتی عدد ماه های عمرت سه رقمی بشود 8 سال و چهار ماهه هستی...این روزها به تصورات و آرزوهایم در آن روزها بیشتر فکر میکنم...نزدیک جشن تکلیفت میشود...
عکسها را بعدا اضافه میکنم