تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

دوهفته اول ماه دهم

1391/11/8 9:25
نویسنده : مامان و بابا
361 بازدید
اشتراک گذاری

این دوهفته خیلی روزهای خوبی باهم داشتیم. بهترینش سفر غیرمنتظره خاله بود. شما دوتا که خییییییییییییلی باهم حال میکنید. روزها از سر کار که برمیگردم میبینم خاله یه کار جدید یادت داده: روز اول باهم ارکستر گذاشته بودیننیشخند خاله با شونه میزد رو جعبه چوبی که برات آورده فنقل ما هم یا دست دسی میکرد یا جغجغه هاش را تکون میداد و باهم میخندیدننیشخندخیلی با نمک بود ماهم خیلی لذت بردیم از این کنسرت خاله ایهورا فرداش هم همین کارها با حرکات موزون سر و دست همراه بودخنده شونه کردن هم خاله ای داره یادت میده که خوب یاد گرفته ایتشویق

مهارتهایی که تا امروز که 6 بهمن است بلدی:

1- سلام کردن: تکون دادن سرت وقتی میگیم سلام تسنیم خانوم. بعضی اوقات هم در تایید حرفهامون سرت را تکون میدیماچ

2- بای بای کردن  3- الهی شکر کردن  4- سینه زدن به روش خودت و باباتنیشخند

5- الله اکبر: داری یاد میگیری منتها دستهات را مشت کرده رو گوشت میذاریقلب

6- تلاش بسیار برای راه رفتن: یه موقع هایی که دلت میخواد راه بری میای دستم را میگیری و خودت میری جلو که یعنی پاشو. همینجوری که فقط یه دستت تو دستمه هرجا میخوای میری. خیلی اینکارت لذت بخشه. به من نوید اینو میده که به زودی خودت راه میافتیقلب

7- نیشگون: از وقتی کاربرد همزمان انگشت شست و اشاره را فهمیده ای هیچ کداممان از نیشگون هایت در امان نیستیممژه وای از وقتی که ناخن هایت را هم نگرفته باشم!!!!!!!!!!!! بعد بیای با همون انگشتای کوشولوت گردنمون را نیشگون بگیریزبان

8- تقلید حرکات ما: شدیدا این کار را دوست داری

9- ایستادن: طولانی تر شده به دو سه دقیقه رسیده وقتی می ایستی ذوق میکنی و دس دسی

10- بده: اینو بده تسنیم جان. با دستای کوچولوت میاری بهمون میدی

11- دیشب با عمه سارا اینا(عمه افتخاری تسنیم خانوم) میرفتیم مهمونی. تو ماشین عمه بهت میگفت ناناس کیه؟ عسل کیه؟ بگو من من. که خیلی خوشگل جوابش را میدادی من منبغل

اینو یادم رفت بگم که در پایین اومدن از تخت و مبل و کالسکه خیلی ماهر شدی. فکر کن مامان بزرگها با خیلت راحت از اینکه تو کاسکه خوابی میرند دنبال کارشون، بعد یهویی یه مموش کوشولو میاد پاشون را میگیرهخنده دو سه بار هم تونستی از مبل های خونه مامان بزرگ که کوتاه هستن بالا بری که ما خیلییییییی ذوق کردیم و همگی برات دست زدیمتشویق

عکس های این چند روز ادامه..

 

دوشنبه دوم بهمن دوتایی رفتیم پارک. همش به بچه هایی که داشتن بازی میکردن نگاه میکردیلبخند

پارک

بعد بابابزرگ اومدن و پیاده رفتیم امامزاده محلمون. خیلی هم یهویی موندیم نماز جماعت مغرب و عشا هم خوندیم(فکر کنم به خاطر اون دوتا نوزاد تو NICU بود که ظهر رفتم بخش...

امامزاده

نفهمیدم نماز را چطور خوندم. میرفتی سراغ مهرها و کتاب های خانوم ها و هر کاری هم میکردی یه نگاهی به من هم میکردیزبان سلام هم که میخواستن بدن میومدی می نشستی کنارم، انگار نه انگار که کل صف نماز را به هم ریختی...خنده

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این هم ارکستر خاله ای

اون وسیله ای که خاله باهاش ضرب میزنه شونه نیست بلکه کاربرد دیگه ایمژه داره ولی چون تسنیم خانوم از جهار ماهگی علاقه زیادی نسبت بهش پیدا کرده مامانی شسته گذاشته تو جعبه اسباب بازی های تسنیمنیشخند

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

صندلی ماشین که جمعه گذشته خریدیم

صندلی

وکتاب که محبوبترین اسباب بازیتهبغل

************************************************************************

اداهای این روزهایت

فیگور

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

الهام مامان آوینا
6 بهمن 91 14:26
زینب جون هنوز عکسا را که نگذاشتی؟؟؟؟؟؟؟ خوب دیگه زینب جون با توجه به اینکه ما هم یه دس دسی کن خبره داریم . دیگه تکمیل شده از گروه ارکست خاله جون تسنیم به همراه تسنیم خانم دعوت به عمل می اید که در جشن تولد اوینا ی ما ما را همراهی کنن. فقط تسنیمی با ما خشکه حساب کن خاله؟؟؟؟؟ بالاخره هم بیمارستانی اید دیگه . دیگه دیگگگگگگگگگگگه.....


دسسسسس دسسسسسسسسس
میگم خاله باهاش تمرین تولد بکنه ولی حیف که تولد آوینا و تسنیم ایران نیست
مامان تسنیم سادات
6 بهمن 91 16:37
هزار ماشا... به جییییییییییگر خودم .... تسنیم خانم گل ....
عکساش که نیست مامانـــــــــــــــــــی .....؟؟؟؟؟
سلام کردنش رو که تصور می کنم میخوام بغلش کنم و محکم بوسش کنم .....


مرسی خاله مهربون
مامان تسنیم سادات
7 بهمن 91 9:37
عکساشم دیدیم ... مامانی حالا خاله رو بیشتر نگه دارید بمونن ....
فاطمه (مامان محمدسجاد)
7 بهمن 91 15:19
از دست این دخترای شیرین زبون که دل همه رو میبرن. لحظه شماری می کنم برای دوباره دیدنش