تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

فواید یک ویروس

در فواید یک ویروس بدجنس که ابتدا یک دخمل ناز 13 ماهه و نیمه را مبتلا به ا س ه ا ل ا ل و ا س ت ف ر ا غ  شدید کرد و بعد مامانش را به نوعی دیگر به طوری که دکتر به مامانش 4 عدد آمپول داد و 2 روز مرخصی استعلاجی این است که در روز دوم که مامان که یه کم حالش بهتر شده و خودش دخملش را نگه میداره، دوتایی با هم کلی بازی های مادر دختری میکنن: 1- صبح باهم به به درست میکنن(همون فرنی) و موقع درست کردن مرتب با هم به به میگن و بعد سر سفره میشینن و باهم صبحونه میخورن!هرچند دخترک 3-4 قاشق بیشتر نخورد 2- با شیشه آب دخترک(همون لیوان آموزشی) به سر و صورت و لباس و تن همیدگر آب می پاشند و بلند بلند میخندند 3- باهم به دد میروند. به همراه صرف بستنی برای د...
7 خرداد 1392

سیزده ماه و یک هفته

گل خوشگل مامان، بالاخره دارم برات مینویسم. هرچند الان هم کلی کار رو سرم ریخته...امان از این اعتبار بخشی بیمارستانها که تو این چند وقته حسابی همه را خسته کرده...هفته بعد هم قراره بیمارستان ما را بیان بازدید و من هم مسئول اعتباربخش قسمت خودمون هستم و خوب خیلییییییی کار دارم..... هفته قبل هم که سیزده ماهگی ات بود، میخواستم بیام برات بنویسم که اون اتفاق انگشتم نذاشت!!!! الان هنوز تو آتل باید باشه((شاید تو یه پست نوشتم چی شد) خوب اینا دلایل تاخیر در نوشتنم خوب فکر کنم امروز هم نتونم عکسهات را بذارم ولی یه کم مینویسم از حیوونها اینها را بلدی: شعر ببعی که گفته بودم گاوه میگه: ماااااا کلاغه میگه : گار(همون قار خودمون ) ما: تسنیم خانوم ...
27 ارديبهشت 1392

کتاب، کتابخوانی

یادم میاد اولین کسی که ما را با کتاب آشنا کرد مامانم بود. خودش میگه اولین کتاب را برای خاله آسیه حدود 5ماهگی اش خریده: گربه من نازنازیه و این کتاب خریدنها و خوندنها ادامه داشت. برای ما سه تا خواهر همیشه سه جلد کتاب جدا می خرید. یه عالمه کتاب داشتیم. هرکسی اسمش را روش بزرگ به خط خودش بزرگ نوشته بود: این کتاب زینب ... است کلاس دوم بعد یه کتابخونه برای خودمون درست کرده بودیم و کتابهای همدیگه را امانت میگرفتیم. هنوز هم بعضی از این کتابها را داریم...بزرگتر که شدیم و دایی محمود هم به سنی رسیده بود که کتاب دوست داشت و کم کم میتونست خودش بخونه، عیدی هامون را جمع میکردیم و با بابایی میرفتیم نمایشگاه کتاب تو خیابون سئول و همه عیدی ها را کتاب میخریدی...
17 ارديبهشت 1392

اولین شعری که یاد گرفتی

ما: ببعی میگه؟ تسنیم: بععععععععععع ما: دنبه داری؟ تسنیم: نععععععععععع ما: پس چرا میگی؟ تسنیم: بعععععععععععع توضیح: جوابهای تسنیم با لرزش و کشیده است درست مثل خود ببعی پ.ن: بابا صدرا اعتراض کرد که دخترم شعر را کامل میخونه چرا مصراع آخر را ننوشتی. من هم چندبار که ازت پرسیدم دیدم که خیلی با مزه و خوردنی جوابمون را میدی و این پست را تصحیح کردم... ...
12 ارديبهشت 1392

دومین دندان

دیروز که هم روز مادر بود و هم روز زن و هم ششمین سالروز عقد من و بابا دومین دندونت هم از لثه ات بیرون اومد مبارک خودت و من و باباو همه فامیل و دوستان که اینقدر منتظرشون بودیم خوب این دندونت هم شد عیدی مادرمان در روز ولادتش... توضیح: اولین دندون پایین سمت چپ و دومین بالا سمت چپ. جالبه که دمومی بیشتر از اولی اومده بیرون ...
12 ارديبهشت 1392

بهترین مادر

عزیزکم، امشب شب شهادت مادرمان است. چند روزی است تمامی شهر رنگ و بوی عزای مادر دارد. خانه مامانی هم روضه برقرار است و این اولین مراسم عزاداری اهل بیت در سال دوم زندگی ات است، همانطور که پارسال دوهفته داشتی و اولین روضه رفتنت، روضه مادرمان بود...مادری بسیار بسیار مهربان...مادری که تمامی اتفاقات خوب زندگی ام در سالروز تولد و یا ایام شهادتش اتفاق افتاده: پرواز عمره دانشجویی ام درست روز تولدش بود سال85...پیمان عقد من و بابا سال86 نیز روز تولد بود...روزی که چشمانت را به دنیا باز کردی نیز در ایام فاطمیه بود... و امروز درست در شب شهادت مادر است که اولین دندانت لثه ات را شکافت و بالاخره این انتظار طولانی ما به نتیجه رسید...یک سال و پنج روز داری... ...
8 ارديبهشت 1392

جشن تولد(تصویری)

  پنج شنبه یه مولودی کوچیک داشتیم به همراه جشن تولد یکسالگی عزیزم. اینجا تسنیم نشسته رو میز تولد کنار کادویی(همون گوزنه) که مامان بزرگ باباصدرا براش آورده   فرشته کوچولوی خودم. یک ساعت قبل از شروع مراسم یه خواب ناز خیلی خوش موقع کرد که ما به کارهامون برسیم *********************************************************************** این سه چرخه ایست که ما برای تولدش گرفتیم. اسمش را کادو نمیشه گذاشت آخه پدر و مادر ها همیشه دارن برای بچه هاشون وسایلی که لازم دارن  را میخرن و پس همیشه دارن کادو میخرن تسنیم را گذاشتم توش که مثلا یه عکس بتونم از خودش و کیکش بندازم و کیک هم سالم بمونه ولی خوب... ********...
6 ارديبهشت 1392

شیرین تر از عسل

گلم اول از همه عذرخواهی مامان پرمشغله ات را قبول کن که وقت نکردم بیام و از کارهایی که یاد گرفتی و خاطرات شیرینت بنویسم. میدونم اگه باز هم زمان بگذره همه این خاطرات شیرین یادم میره و جایی نوشته نمیشه که برات بمونه جند وقتی است(حدودا یک ماه) که به عکسهات که تمام خونه از هال و اتاقها و آشپزخونه و روی یخچال و... هستن با این انگشت نمکی و خوردنی ات اشاره میکنی و میگی من من اولی را نشون میدی بعد شروع میکنی همشون را بهمون نشون میدی و من من میکنی. عکس سه نفرمون را هم نشون میدی و بابا و مامان میگی خونه مامان بزرگ اینا بودیم به عکسی بچگی عمو اشاره کردی و گفتی عمو!!!!من اینجوری شدم بعد فهمیدم عمو بهت یاد داده که این عکس خودشه. عکسهای عموهای شهید ...
31 فروردين 1392

صدایی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم

جیگر بابا سلام چند روزی میشه که یه صدای قشنگ رو داریم میشنویم،صدایی که حدود 7 ماهه منتظرش بودیم صدایی در کنار صدای قشنگ خودت با اون لهجه خاصی که داری چقدر قشنگ میگی مامان،بابا دیگه بابا گفتنت مثل قبل نیست که بگی بابابابا... البته خیلی باحالی این روزا هرچیز دیگه رو هم که میخوای بگی یا عزیزاتو میخوای صدا کنی میگی بابا!! حالا از اون صدا قشنگه بگم!!!!! شب شهادت خانم بود که داشتم میرفتم هیئت!!مامان جونت زنگ زد گفت!!تسنیم بی دندون افتاد تو قندون!!!نه ببخشید دندون!!!یعنی خوشگل بابا شد با دندون!!! و چقدر قشنگه وقتی دارم بهت آب میدم  صدای خوردن دندونت به لب لیوان!! البته هنوز دندون قشنگت ظاهر نشده عزیزم مبارک باشه دندونت!!!!...
31 فروردين 1392