تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

شیرین تر از عسل

1392/1/31 13:00
نویسنده : مامان و بابا
355 بازدید
اشتراک گذاری

گلم اول از همه عذرخواهی مامان پرمشغله ات را قبول کن که وقت نکردم بیام و از کارهایی که یاد گرفتی و خاطرات شیرینت بنویسم. میدونم اگه باز هم زمان بگذره همه این خاطرات شیرین یادم میره و جایی نوشته نمیشه که برات بمونه

جند وقتی است(حدودا یک ماه) که به عکسهات که تمام خونه از هال و اتاقها و آشپزخونه و روی یخچال و... هستن با این انگشت نمکی و خوردنی ات اشاره میکنی و میگی من مننیشخند اولی را نشون میدی بعد شروع میکنی همشون را بهمون نشون میدی و من من میکنی. عکس سه نفرمون را هم نشون میدی و بابا و مامان میگیماچ

خونه مامان بزرگ اینا بودیم به عکسی بچگی عمو اشاره کردی و گفتی عمو!!!!من اینجوری شدمتعجب بعد فهمیدم عمو بهت یاد داده که این عکس خودشه. عکسهای عموهای شهید من و بابا را میبینی و بر میداری بوس میکنیماچ یعنی با این کارت دل مامان بزرگهای ما را حسابی بردیقلب

هرچیزی هم میخوای با انگشتت اشاره میکنی مثلا آب یا عروسکهات. دیشب هم بعد از اینکه از حمام اومدی رفتی دم در حمام و به بابا گفتی: بابا بعد با انگشت به خودت اشاره کردی و بعد هم داخل حمام را نشون دادی. یعنی بابا باز من را ببر حمام. کلا عاشق حمامی و وقتی می بریمت کلی ذوق میکنی و اول هم جوجوی حمامت را نشون میدی که بهت بدیم.

دیروز برات بعد از مدت ها بی بی اینشتین گذاشتم(آخه از نوزادی ات کلا تلویزیون دوست نداری خداراشکر) قسمت baby first moves برات جدید بود وایسادی ببینی. بعد شروع کردی هرکاری بچه ها و عروسکها میکردن تکرار میکردی: دست دسی، بالا بردن دستات و نی نای نای و از همه بامزه تر اونجایی بود که یه نی نی شروع کرد یکی در میون پاهاش را بالا ببره، شروع کردی اداش را دربیاری به نوبت پاهات را خم میکردی و بالا میاوردی میخواستم بخورمت...5 دقیقه بیشتر ندیدی و رفتی سراغ بازیگوشی، بقیه اش را خودم دیدمزبان

مامان بزرگ چند روز پیش برده بودت تو حیاط توپ بازی. شما هم میخواستی توپ را با دستت برداری که بهت یاد میده با پاهات شوت بزنی. از اون روز شوت زدن یادگرفتی و پاهات را میشناسی و بهمون نشون میدی، زبون و گوش را هم بلدی ولی همیشه نشونمون نمیدیمژه

وقتی از سرکار میام تا جایی که بشه اول میبرمت پارک و امامزاده و ...خلاصه یه چرخی میزنیم. چند روز پیش که فقط رفتیم تو پارک سرکوچه یه بستنی خوردیم و اومدیم خونه تا کفشهات را در آوردم چنان گریه ای کردی، از اون گریه الکی ها که اشک نداره...خلاصه بردمت تو بالکن و درختا و گلها و جوجوها را دیدیمنیشخند

 کلا خیلی بازیگوشی و هرکس می بینتت میگه همه رفتارهات مثل پسرها می مونهنیشخند ولی گل دختر ماییبغل

وقتی کسی خوابه و میخوای نخوابه اینقدر میای انگشت تو چشمش میکنی تا بنده خدا از ترس کور شدن بیدار میشهخنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

بابای تسنیم
31 فروردین 92 9:40
شیرین عسلم مامانی راست میگه این روزا باید هر روز برات صدقه بذارم کنار آخه دلبری هات لالیگایی شده البته خب من و مامان یه جور دیگه به شما نگاه میکنیم
فاطمه (مامان محمدسجاد)
31 فروردین 92 9:47
واااای خدایا. چقدر شکر شده تسنیم جون. دوست دارم ببینم این شیرین کاری هاشو.
چرا تلویزیون دوست نداره؟ من که از اول ، گاهی پسرم رومی ذاشتم جلوی تلویزیون ، با دقت نگاه می کرد. بعضی وقتا (البته فقط بعضی وقتا که کار مهمی دارم) برای سرگرم کردنش خوبه.


از بس دوست نداره یه جا بند بشه
شاید روزی چند کیلومتر راه میره!!!!!!
مامان تسنيم سادات
31 فروردین 92 10:30
شيررررررررين عسسسسسسسسل ....
خاله اسیه
31 فروردین 92 15:06
الهی من قربونش برم من گفتم شیطون تر هم بشه تازه بچه باید از دیوار راست بالا بره مثل خالش افرین خاله
سرزمین شاد
1 اردیبهشت 92 1:34
برای جشن هایتان به دنبال بهترین ها هستید؟ از سرزمین شاد دیدن کنید...
مامان زهرا
1 اردیبهشت 92 15:02
خدا دخترتون رو بهتون ببخشه ماشالله خیلی نازه من با افتخار لینکتون کردم
الهام مامان آوینا
1 اردیبهشت 92 15:05
عزیزم چه خنده قشنگی کرده تو عکس اتلیه اش... بله زینب جوووووووووون دیگه کمتر بند میشن جلو تی وی و نگاه کردن... اوینا که اینقدر دوست داشت بیبی انیشتین را .. الان کتر نگاه می کنه و فقط صداش را می شنوه...
سمان مامان آرشیدا
1 اردیبهشت 92 15:58
آخی نازی. فداش بشم. بچه های شیطون باهوش ترن دیگه. باید خدا رو شکر کنیم که دخملای شیطون و با هوش داریم.
sara
1 اردیبهشت 92 16:54
سلام واقعاماشاالله!!! حسابی شیرین و شیطون شده. دیشب که یک ثانیه هم نشست !!! هر کاری هم که ما می کردیم ادامون رو در میورد قربونش برم ان شا الله سلامت باشه
زهرا(✿◠‿◠)
3 اردیبهشت 92 8:37
وای دختـــر....مردم از خنده!

اونجا که گفتی اینقد انگشت میکنه توو چشم که آخر پاشین!!!!!



باهوش منه دیگه!دخملی!




ماهم از خنده روده بر میشیم وقتی انگشت میکنه تو چشم یکی که خوابه

ولی جدیدا کمتر شده فکرکنم فهمیده درد داره


مامی امیرحسین
5 اردیبهشت 92 0:40
یعنی اگه بی بی انیشتن نبود من هیچ جوره نمیتونستم مولتی ویتامینو قطره آهن رو بریزم تو حلق امیرحسین! خدا سازنده اش رو حفظ کنه!!! شیطون بلا چه کارایی بلده! خصوصا" روش بیدار کردنش
مامی امیرحسین
5 اردیبهشت 92 0:42
یعنی اگه بی بی انیشتن نبود من نمیدونستم چجوری مولتی ویتامینو قطره آهنو بریزم تو حلق امیرحسین!
شیطون بلا چه کارایی بلده! خصوصا" روش بیدار کردنش!!!


حالا تو خونه ما بی بی اینیشین و کلا تلویزیون فایده ندارن فکرکنم تو این یک سال کلا شاید نیم ساعت هم تسنیم tvندیده اصلا واینمیستاده برای داروهم کل خونواده باید براش ادا دربیارن تا بخوره