شروعی دیگر
سلام دخمل عزیزم
دیگه خانوم شدی برای خودت آخه 2 ساله شدی
و این اتفاق مهم یعنی پایان 2 سال شیرین از زندگی تو اینقدر مهم هست که باز بابایی تنبلتو دست به قلم کنی
نمیدوتی چقدر از بودنت شادیم و چه معنی زیبایی بخشیدی به زندگی ،میدونی زندگی مون رو مثل هزار تویی کردی که با حضور تو هر روز یه وجه جدیدش افتتاح میشه که منو مامان خیلی لذت میبریم
دیشب داشتم به این فکر میکردم که گلم یه زمانی که خیلی هم دور نبود وقتی یک کلمه به من میگفت :((بابایی دون=یعنی بابایی جون)) چقدر خوشحال میشدم و کیف میکردم حالا دیگه دخترم داره با ما صحبت میکنه جمله 2-3 کلمه ای،خیلی برام شیرین بود چند شب قبل وقتی سر نماز بودیم ((یهویی)) برگشتی گفتی : ((خدایا بابام نماز میخونه))!!!من که معتقدم هم خوب میفهمی هم زبلی و پایه من برای زبل بازی
دیشب بهت میگم تسنیم خانوم میدونی میخوایم بریم کجا!!!!و تو خیلی شیک جواب میدی :((کجا؟؟؟))این جور حرف زدنت دیوونه ام میکنه و بازهم یهوویی میفهمم این یعنی شیرین زبونی و این یعنی وقتی داری 3 سالگی رو پشت سر میذاری و هر روز شیرین تر میشی پس وای به حال دل این بابا که کلی وقته منتظره یه دختر 3 ساله داشته باشه!!!!دیگه نوشتن سخته
از خدا میخوام امسال با هم برسیم به جاهایی قشنگ ،من و مامان و تسنیم خابایی((همون خانبابایی با گویش تسنیم))
عزیزم تولدت مبارک