بالاخره دایی و عمو و خاله شدیم
از زمان فارغ التحصیلی ام تا روزی که سرکار اومدم شش ماهی طول کشید. هیچ وقت فکر نمیکردم جایی که توش کارم را شروع میکنم برام پر از خبرهای خوش باشه از نی نی های کوچولویی که دوستام داشتند و دارند... اولین نی نی تسنیم گلی خودم بود... سونو اول که هفت هفتگی بود و صدای قلب کوچولوش را شنیدم
محمدطه، علی، محمد سجاد(البته مامان محمد سجاد هیچ وقت بیمارستان ما نیومد ولی دکترش دکتر گل خودم بود) نی نی 10هفته ای حمیده و عزیز دلم نی نی 6 هفته و 6روزه سارا جونم
چقدر دیروز برام لذت بخش بود...اولین نفری بودم که از وجود این زبل خانوم یا آقا با خبر بودم. سارا و علی اومدن بیمارستان...ویزیت دکتر و آزمایش بارداری که یک ساعت و نیم جواب دادنش طول میکشید و اینقدر ذوق داشتم که رفتم زودتر جوابش را گرفتم..اینقدر من و صدرا خوشحال بودیم که میخواستیم همش جیغ بزنیم و امروز که بعد از اینکه تسنیم تب دارم را گذاشتم خونه مامان بزرگش پنج تایی اومدیم بیمارستان برای سونو..تک تک لحظات یاد خودم بودم و تسنیم که همه کارهامون را تا هفته آخر دوتایی باهم رفتیم انجام دادیم
سارا میشه عمه نداشته تسنیم====> بابا صدرا دایی شد
سارا مثل خواهره برای من=====> من خاله شدم
علی مثل برادر بزرگتره برای صدرا====> صدرا عمو شد
===========> نی نی عمو، دایی و خاله تسنیم عزیزم خیلیییییییییییییی خوش اومدی
پ.ن1: نی نی عزیز ما یه نی نی کربلایی است. فسقلی قبل از اینکه مامان و باباش برن کربلا خودش را تو دل مامانش جا کرده که بره زیارت
پ.ن2: تسنیم کوچولوی من چند روزه که حال درست و حسابی نداره. از قبل از عید بد غذا شده. تو مسافرت هم تب داشت. دیشب هم که تب بالا داشت و مجبور شدم بیدارش کنم بهش استامینوفن بدم و لباسهاش را کم کنم. شاید از دندون باشه...