تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید

1391/8/16 12:37
نویسنده : مامان و بابا
470 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها که کارم را دوباره شروع کردم، اتفاقاتی می بینم که هرچی حساب میکنم نمیتونم خدا را به خاطر نعمتهای فراوونی که بهم داده درست و به اندازه شکر کنم. یکی از اون اتفاقات:

من کارم بیشتر تو اتاق عمل بیمارستانه. چند روزی بود میدیدم مسئول اتاق عملمون اعصاب درست و حسابی نداره. جویا که شدم فهمیدم برادرزاده اش چند روز پیش زایمان طبیعی کرده، بعد به خاطر خونریزی زیاد مجبور شدن بیارنش اتاق عمل و هیسترکتومی اش(درآوردن رحم) بکنن. بعد به خاطر خونریزی زیادی که داشته مایع میان بافتی اش زیاد شده و آمبولی ریه کردهتعجب تا دیروز هم بیمارستان مسیح دانشوری بستری بوده. خدارا شکر گویا امروز مرخصش کردن... ولی هنوز نمیدونه دیگه رحم نداره و نمیتونه باردار بشه....

فقط با یه بارداری ساده، این همه دردسر........ فکر اینکه دیگه نمیتونه خودش باردار بشه اصلا از ذهنم بیرون نمیره، اولین و آخرین بارداری....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الهام مامان آوینا
16 آبان 91 20:13
وای خدای من ... با خوندنش اعصابم خورد شد. حالا اولین بچه اش سالمه؟ سالمه سالم؟؟؟؟؟؟[hr

الحمدلله دخترش خوبه
الهام مامان آوینا
16 آبان 91 20:24
خصوصی داری عزیزم
عروسک خانوم
16 آبان 91 21:44
چقدر بد و وحشتناک
مامانی
16 آبان 91 23:54
وای چقد سخت خیلی ناراحت شدم
مامان تسنیم سادات
17 آبان 91 9:49
خداجونم شکرت....هزاز هزار هزار.... آدم قدر چیزایی رو که داره باید بدونه .... یه زایمان و این همه دردسر ... مامانی دیگه دلم خیلی تنگ شده بود ...
فاطمه
17 آبان 91 11:33
باز هم خدارو شکر که یه دونه کوچولوی سالم داره. خدا کنه زودتر خوب بشه بیاد پیش نی نی کوچولوش.
ولی زینب جون حسابی ترسوندیم. هوای ما، بازدید کننده های پا به ماه رو هم داشته باش.


به خدا توکل کن. این چیزها همش دست خودشه. بخواهد میده...نخواهد هم...
حالا فکر کن من در کل دوران بارداریم این اتفاقات را از نزدیک میدیدم....