از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید
این روزها که کارم را دوباره شروع کردم، اتفاقاتی می بینم که هرچی حساب میکنم نمیتونم خدا را به خاطر نعمتهای فراوونی که بهم داده درست و به اندازه شکر کنم. یکی از اون اتفاقات:
من کارم بیشتر تو اتاق عمل بیمارستانه. چند روزی بود میدیدم مسئول اتاق عملمون اعصاب درست و حسابی نداره. جویا که شدم فهمیدم برادرزاده اش چند روز پیش زایمان طبیعی کرده، بعد به خاطر خونریزی زیاد مجبور شدن بیارنش اتاق عمل و هیسترکتومی اش(درآوردن رحم) بکنن. بعد به خاطر خونریزی زیادی که داشته مایع میان بافتی اش زیاد شده و آمبولی ریه کرده تا دیروز هم بیمارستان مسیح دانشوری بستری بوده. خدارا شکر گویا امروز مرخصش کردن... ولی هنوز نمیدونه دیگه رحم نداره و نمیتونه باردار بشه....
فقط با یه بارداری ساده، این همه دردسر........ فکر اینکه دیگه نمیتونه خودش باردار بشه اصلا از ذهنم بیرون نمیره، اولین و آخرین بارداری....