تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

بدون عنوان

1391/8/30 13:26
نویسنده : مامان و بابا
294 بازدید
اشتراک گذاری

اضطرابی تمام وجودم را گرفته است...لحظه لحظه که به شب هفتم محرم نزدیک میشوم...طاقتش را ندارم...روضه رباب و علی کوچک شش ماهه اش...تصورش هم برایم سخت است...شیرینی بسیار یک کودک شش ماهه را دیده ام...خنده هایش برای همه به خصوص پدر و مادرش...تلاش هایش برای نشستن و چهاردست و پا رفتن که دل همه نزدیکانش را با خود میبرد...عمو عباس و عمه زینب و خواهر کوچولوی سه ساله اش و همه و همه و پدر و مادرش...

شیر و آب که میخورد و صدای قورت دادنش را که میشنوم دلم میگیرد...تحملش را ندارم...روضه رباب و علی کوچک شش ماهه اش...

کوچولوی هفت ماهه ام دیشب موقع خواب گریه میکرد و حتی با شیر هم آرام نمیشد. بابا برایش آب آورد. خورد و خوابید. شیشه آبش را نگاه کردم. تنها چند سی سی برای رفع عطشش کافی بود... عمو رفته آب بیاره طاقت بیارین...طاقت بیارین...

از همان روزهای اولی که مادر که شدم بیشتر به یاد رباب هستم...یاد دارم دخترکم چهار روزه بود و شیر از سینه ام می چکید و نمیخورد...هق هق گریه میکردم به یاد شش ماهه ای که هرچه مک میزد از سینه مادرش چیزی نمیامد... و روزی که از مادرش شیرش آمد سر کوچکش بالای نیزه بود و از آن بالا مادر را نگاه میکرد... ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود...

در روزهای شش ماهگی اش بیشتر به گلوی کوچکش نگاه میکردم...تناسب تیر سه شعبه و گلوی کوچک شش ماهه را نمیفهمم...

دیروز بعد از زیارت عاشورا که صبح های این دهه در نمازخانه بیمارستان می خوانند. عکس صفحه اول یکی از روزنامه ها روی دیوار توجهم را جلب کرد. نوزادی که در غزه شهید شده بود در بغل مادرش و کنار فامیل ها... همه ناله و گریه میکردند... لحظه ای خودم را جای آن مادر گذاشتم...نتوانستم...بدو بدو از پله ها پایین آمدم تا کسی اشک هایم را نبیند...نوزاد در بمباران شهید شده بود و نشانه مستقیم کسی نبود... لعنت بر حرمله و تیر سه شعبه اش که سفیدی گلوی علی کوچک را نشانه رفته بود...

پارسال حدودا 5 ماهی بود که فرزندم را باردار بودم. شب ششم محرم از چیذر برایش لباس علی اصغر(ع) را گرفتم. هرچه تلاش کردم نتوانسته بودم تنش کنم. امروز چند لحظه ای پوشاندمش. اشک میریختم و از تنش درآوردم...

کسی میتواند لحظه ای خودش را جای رباب بگذارد؟؟؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهام مامان آوینا
30 آبان 91 15:13
عزیزم خصوصی داری
مامان تسنیم سادات
30 آبان 91 15:35
دل حسینیه. نفس نوحه .تپش سینه زنی ست دم بگیرید که عمر همه این دم باشد به خدای حرم کعبه قسم ای حجاج هر که محرم به محرم شده محرم باشد...
مامان تسنیم سادات
1 آذر 91 11:52
مامانی خصوصی گذاشتم...
زهرا (✿◠‿◠)
1 آذر 91 11:59
خیلی قشنگ حست و گفتی عزیزم که حس همه ی ما داغدارهاست! دعام کن عزیزم... واسه عاقبت بخیریه همه ی بچه ها و محمد صادق من!
بابای امیرحسین
4 آذر 91 2:49
امسال محرم چنان حزنی بر دلمان نشسته که خنده به زور روی لبهایمان می نشیند. بخدا تا شب ششم من هم دلم پر پر میزد. تا امیرحسین را بردم مسجد. گفتم بهتر می شود نشد. بدتر شد. شده ایم مثل آدمهای گیج و گنگ. شیرخوار است دلت پر میزند برای علی اصغر، سه ساله میشود یکطور، کمی بزرگتر عبدالله بن احسن.،نوجوان میشود دلت در روضه قاسم میسوزد، جوان می شود مگر می شود دیگر روضه علی اکبر را گوش داد. به سن ما برسد یاد میرعلمدار حسین می افتی... تا ته عمر باید بسوزیم در و شاید این یک شق از این روایت باشد اِنَّ لِقتل الحُسَینِ حرارةً فِی قُلوبِ المُؤمِنین لَن تُبرَدُ اَبَداً